ویلیام باتلر ییتز William Butler Yeats در خانواده ای پروتستان در دوبلین پایتخت ایرلند به دنیا آمد. پدرش کشیشی بود که بعدها نقاشی شد در مکتب پیش از رافائل گرایان Pre-Raphaelite . مادرش از خانواده ای توانمند و کارخانه دار بود . ویلیام روزگار نوجوانی را در لندن و اسلنگو روستای زیبایی در کناره ی غربی ایرلند سپری کرد. او هنگامیکه در هنرستان متروپولیتن تحصیل میکرد با جرج راسل شاعری که به عرفان علاقمند بود آشنا شد و این علاقه بر او نیز هنش نهاد و او تا پایان عمر به پرسشهایی مانند تناسخ، و پیوندرسانی با مردگان و سامانه های ورای هستی و عرفان شرقی دلبستگی نشان میداد. در 1896 او انجمن هرمتیک دوبلین the Dublin Lodge of the Hermetic Society را بنا نهاد و خود نام افسونی دایمون اس دیوس اینورسوس Daemon est Deus Inversus را بر گزید
ییتز نخستین سروده هایش را در گاهنامه دانشگاه دوبلین The Dublin University Review در 1885 منتشر نمود و پس از بازگشت خانواده اش به بد فورک پارک Bedford Park با مادام بلاواتسکی Blavatsky که به افسونگرایی آوازه داشت آشنا شد و به بخش نهانگرایان انجمن خدادوستان the Esoteric Section of the Theosophical Society پیوست اما چندی بعد از آن اخراج شد. در 1889 با دلدارش ماود گاون هنرپیشه و انقلابی ایرلندی آشنا شد که ازآن پس منبع الهام او بود. ییتز او را به اندازه ی پرستش دوست میداشت و برای او سروده های بسیار نوشت . اما ماود پیشنهاد ازدواج اورا رد نمود و در 1903 با سرگرد جان مکبراید ازدواج کرد و این ماجرا مایه ی الهام سروده ی نه دیگر تروی دومی شد که دراینجا برگردان نموده ام. چندی نگدشت که سرگرد مکبراید به وسیله نیروهای انگلیس اعدام شد.
ماود ییتز را به پیوستن به انقلابیون ایرلند بر انگیخت و او به سازمان انقلابی برادران جمهوریخواه ایرلند Irish Republican Brotherhood پیوست. در این هنگام بود که او به پژوهش در میراث ملی ایرلند پرداخت تا که هویت سلتیک ایرلند را از نو زنده نماید. و کتاب خود بنام قصه های پری و مردمی کشاورزان ایرلند Fairy and Folk Tales of the Irish Peasantry را با همکاری جرج راسل و داگلاس هاید در 1888 انتشار داد. در 1889 سروده های سرگردانی اویسین و دیگر سروده ها THE WANDERINGS OF OISIN AND OTHER POEMS را منتشر کرد که از افسانه های اندوهناک ایرلند الهام گرفته ست. او سپس انجمن های ادبی دوبلین را بازسازی نمود که پشتیبان بنیانگداری کتابخانه ی نو ایرلند بود .در 1897 تماشا خانه ادبی ایرلند را پایه گذاشت که از پسی چند به تماشاخانه ی ملی ایرلند نامگذاری شد. او مدیریت این تماشاخانه را به عهده گرفت و خود چندین نمایشنامه را برای اجرای در آنجا نوشت. پر آوازه ترین نمایشنامه ها ی او یکی کاتلین نی هولیان CATHLEEN NI HOULIHAN در 1902 بود که ماود گاون در نقش نخست آن مورد تحسین فراوان قرار گرفت ( ایده نمایشنامه از او بود اما لیدی گریگوری آن را نوشت) ودیگر نمایشنامه مهم او زمین و آرزوی دل THE LAND OF HEART'S DESIRE در 1894 بود .
گزارشی از پلیس در سال 1899 ییتز را "کم و بیش انقلابی" توصیف کرده ست. او در 1916 " عید پاک 1916" -- 'Easter 1916' را در باره قیام ملی ایرلند نوشت. در 1917 در پنجاه ودوسالگی با جرجی هاید-لی Georgie Hyde-Lee که بیست وشش ساله بود ازدواج نمود و دارای بک پسر ویک دختر از اوشد. پس از پیوستن به دنیای سیاست او سناتوری شد که از منافع پروتستانها دفاع میکرد. و در این مقام بود که به لایحه ای رای داد که بر مبنای آن پسر ماود گاون و سرگرد مکبراید دستگیر و زندانی شد. افول سیاسی ییتز در دوران کهنسالی تا 1933 که برای زمانی کوتاه به عضویت پیراهن آبی های فاشیست ایرلند در آمد ادامه داشت ییتز در 1939 در هتل ایدهآل سژور Hôtel Idéal Séjour در منتون Menton فرانسه دنیا را بدرود گفت.
ییتز یکی از سروده سرایان بزرگ ایرلند به شمار می آید. آنگاره های نمادین او، مانندگونه هایش metaphors و نودش های شاعرانه اش در گسترده ی آزموده های زندگیش چه به آوند یک انسان و چه یه آوند یک شهروند سیاسی و یک انقلابی در یکی از دشوار ترین هنگام های تاریخ ایرلند بنیان دارد. او اندیشه ها ، نودش ها ، چشمداشتها ، برآیند ها و رویا هایش را در قالب شعر متبلور می نماید. و در همه حال زیباشناسی هنرمندانه و انسانی را ارج می نهد. در سروده هایش فرهنگ گسترده ی او نمایانست چه در داستان هایی از افسانه های باستانی ایرلند و یونان و ادبیات انگلیس و چه در هنش پذیری او از هنر بیزانتین و انگارهای ترسایی و یا گرایش هایش به عرفان شرق.
اگرچه من خود شاعر نیستم اما در برگردان سروده های او کوشیده ام که سامان گام های شعری و پیراستگی قافیه های اورا پاس دارم و بازسازی کنم.
.
من بر تو میآرم با دستانی سپاس گذار
دفترهای خویش را ز رویاهای بیشمار ،
زنی سپید کین شور را خسته ست
همچون شنهای خاکستر ی که خسته اند زموج زار ،
و بادلی که کهنه تر از آفریده ست.
کین آتش بی رنگ زمان بسوخت:
زنی سپید و رویاهای بیشمار
من بر تو میارم این شور را که دل بدوخت.
A Poet To His Beloved
I bring you with reverent hands
The books of my numberless dreams,
White woman that passion has worn
As the tide wears the dove-grey sands,
And with heart more old than the horn
That is brimmed from the pale fire of time:
White woman with numberless dreams,
I bring you my passionate rhyme
جزیره ی دریاچه ی اینیسفری
----------------------------------------------------------------
این سروده بکی از بهترین و استوار ترین کارهای ییتز شناخته می شود . که در دومین کتاب سروده های او بنام رز The Rose, در 1893 چاپ شد. گام این سروده در زبان ا نگلیسی به هکسامیتر یا شش گامی ست که در هر خط با شش تاکید آوایی در یک ساختار نرم آیامبیک iambic (یک گام دو سیلابی با آوای کوتاه و سپس آوایی بلند) نمایان ست. خطهای پایانی هر بند کوته اندازه ی سه گامی ست با تنها چهار تاکید آوایی . این گام هکسامیتری به ندرت در کارهای ییتز به کار برده شده ست. و طراحی قافیه در هر بند به گونه یک درمیان پیراست گشته ست. زیبایی این سروده در اندیشار فلسفی آن ( اینکه راستی را در ژرفای دل و در پیوند با هستی میتوان یافت) و در آوای موج ها که در وزن بندی این سروده مراعات شده ست میتوان پدیدار دید.
The Lake Isle of Innisfree
I WILL arise and go now, and go to Innisfree,
And a small cabin build there, of clay and wattles made;
Nine bean rows will I have there, a hive for the honey bee,
And live alone in the bee-loud glade.
And I shall have some peace there, for peace comes dropping slow,
Dropping from the veils of the morning to where the cricket sings;
There midnight's all a glimmer, and noon a purple glow,
And evening full of the linnet's wings.
I will arise and go now, for always night and day
I hear lake water lapping with low sounds by the shore;
While I stand on the roadway, or on the pavements gray,
I hear it in the deep heart's core
.
پرنده های سپید
می خواهم که ما پرنده های سپیدی بودیم ، دلدارمن، بر فراز کف کرده ی موج!
حسته از شراره ی شهاب ، پیش از آنکه بگریزد و پنهان شود ز اوج؛
و تابش ستاره ی آبی به گرگ و میش پگاهان ، آویخته از لبه ی آسمان به زیر،
بیدار کرده در دلهامان، نازنین من، اندوهی که نخواهد مرد به دلپذیر.
آن به رویا درشدگان افتاده از پا ، بر زنبق ها و رز ها، ژاله افشانند؛
آه ، به رویا مبین شان ، دلدار من ، که شراره های شهاب نهفته میشوند اگرچه رخشانند،
و تابش آن ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان، که به درنگ آویخته ست به فرو افتادن ژاله :
زیرا که می خواهم تو و من ،در پرسه بر فراز موج کف کرده، پرنده های سپیدی می شدیم، واله !
من در شگفتم از بی شمار جزیره ها، و بسیار از کناره های چاودانه ی داننان*،
که حتما زمان ما را فراموش خواهد کرد ، و اندوه دیگر برما نخواهد نشست مانان؛
بزودی از زنبق و رز به دور می شویم ، خواهیم سوخت در شراره ها،
مگر آنکه بودیم پرنده های سپید ، ناز من، شناور بر فراز موج کف کرده در گداره ها!
-------------------
* کناره ی دانان Danaan shore ( یا به زبان گیلیک تیر نا نوگ Tir na nOg in Gaelic ) - دانان ها خدایان ایرلند پیش از مسیحیت بودند و درسرزمین آنها مردمان چون پری ها بزندگی جاودان میرسیدند.
پرنده های سپید از سروده های نخستین ویلیام یتز ست. انگاره های این سروده مانند پرنده های سپید، موج های کف کرده دریا، شراره های شهاب ، به رویا در شدگان زنبق و رز و ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان و غیره نشان میدهد که او زبانی نمادین (سیمبلیک) را برای اندیشارهایی دلوا به کاربرده ست. یتز این سروده را در 1892 روزی پس از آنکه دلداده اش ماود گان Maude Gonne پیشنهاد ازدواج او را رد نمود نوشت. او فردای آنروز با ماود در کناره صخره های هاوث Howth در نزدیکی دوبلین قدم میزد. ماود به او گفته بود که از میان همه پرندگان او ترجیح میدهد که مرغ دریای باشد. ییتز در این سروده این آرزوی ماود را بازتاب داده ست و سه روز بعد این سروده را برای او فرستاد. ییتز دراین سروده پدیده هایی گذران مانند موج های کف کرده دریا، شراره های شهاب ، به رویا در شدگان زنبق و رز و ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان را با پندارهایی دیرپا مانند کناره های داننان مقایسه میکند که دران زمان ایستاده ست و دلدادگان را فراموش میکند . قافیه پردازی در ین سروده به مثنوی میماند.
THE WHITE BIRDS
یک ترانه
این می پنداشتم که دمبل و شمشیر
جوانی را می دارد ماندگار
و نیازی نیست هیچ بیش از آن
تا که پیکر تازه دارد روزگار
آه چه کس از پیش توانستی بگفت
گاه پیری عشق را از دل برُفت؟
گرچه در سینه ام باشد گفتارها
آن کدامین زن را باور میشود
که دگر نیستم پیری نزار
کیست کو اینجا داور میشود؟
آه چه کس از پیش توانستی بگفت
گاه پیری عشق را از دل برُفت؟
پاک ناگشت از دل تمناهای من
آن دل که اندر شور بود
می به انگاشتم تنم را می بسوخت
لیک مرگ رابستری در گور بود
اما چه کس از پیش توانستی بگفت
گاه پیری عشق را از دل برُفت؟
I thought no more was
needed
Youth to prolong
Than dumb-bell and foil
To keep the body young
.
O who could have foretold
That the heart grows old?
Though I have many words,
What woman's satisfied,
I am no longer faint
Because at her side?
O who could have foretold
That the heart grows old?
نه دیگر تروی دومی
چرا می باید ازو گلایه کنم که روز هایم را سرشارکرد
زبیچارگی، و یاکه در همین روزهای پیش
به مردان نادان منش هایی خشن را آموختار کرد
و یا برانگیزانید گذر های باریک را در پریش
آیا به همان اندازه که هوس داشتند بودند شجاع ؟
چه می توانست اورا بسر آشتی آورد به سگال
که مهتری بسادگی آتش شد در ین ارجاع
و زیبایی چون کمانی در کشیده به جدال
که نیست دیگر آنرا روا به این دوران
چنین والا و تنها و چنین سرسخت؟
چرا ، چه توانست کرد ، کیست او بدین سامان؟
مگر آیا هست تروی دیگر که او آتشش زند بی لَخت؟
NO SECOND TROY
پدیداری به دیگر بار
چرخش و چرخش به گردبادی که به گستردگیست
و شاهینی که نتواند شنود کآوای شاهیندار ز چیست؛
میریزند زهم چیزها و محوری نیست دیگر استوار؛
بر فراز گشتست آشوبی بدنیا در دوار،
موج خون آلود تیره رها گشته به هر سو که وریست
جشن پاکیزه دلی نک غرقه شد.
بهترینان را دگر باورنماند. نابکاران را
لیک شور شیدگی افزوده شد .
بیگمان این گاه الهامست که در پیش ست؛
بیگمان گاه پدیداری به دیگر بار نزدیکست.
پدیداری به دیگر بار! هنوز این زمزمه نشنفته ماندست
به هنگامی که سترگ انگار روان این جهان آشکار میگردد.
و در جایی میان شنزار کویری خیره میدارد چشمهایم را
و هیولایی با پیکر شیر و سر انسان،
با نگاهی عاری از احساس و دلسوزی ؛چنان خورشید
با کپل هایش آهسته گام بر میدارد و درهر سو از او
درکشید ه سایه های آزرده ی مرغان صحرایی
تاریکی فراگیرد به دیگر بار ؛ لیک میدانم من اینک
که خوابی چنین سنگین سده در بیست
بر آشوبد ز کابوسی به گهواره که می جنبد.
کدامین دیو غول آسا را فرجام پدیداریست،
تا روانه با پیکری خمیده بسوی بیت اللحم میرود که زاده شود.
The Second Coming
Turning and turning in the widening gyre
The falcon cannot hear the falconer;
Things fall apart; the centre cannot hold;
Mere anarchy is loosed upon the world,
The blood-dimmed tide is loosed, and everywhere
The ceremony of innocence is drowned;
The best lack all conviction, while the worst
Are full of passionate intensity.
Surely some revelation is at hand;
Surely the Second Coming is at hand.
The Second Coming! Hardly are those words out
When a vast image out of Spritus Mundi
Troubles my sight: somewhere in the sands of the desert
A shape with lion body and the head of a man,
A gaze blank and pitiless as the sun,
Is moving its slow thighs, while all about it
Reel shadows of the indignant desert birds.
The darkness drops again; but now I know
That twenty centuries of stony sleep
were vexed to nightmare by a rocking cradle,
And what rough beast, its hour come round at last,
Slouches towards Bethlehem to be born?
حال و هوا ها
زمان در میچکد به پژمردگی
چو شمعی همه سوخته
و کوه ها و درختزار ها
ز آهنگ روزی در آزردگی، ز آهنگ روزی در آزردگی
زدردی که آمد به دل دوخته
ز شوریده گشتن به گه گاه بیزارها
فتادست ز پا او ز افسردگی
آواز انگوس آواره
به درختسار فندق رفتم
چراکه در سر م آتشی بود
شاخه ای برکندم و پوستش برکشیدم
و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم
و چون پروانه هایی سپید پرکشیدند
ستاره هایی پروانه آسا چشمک می زدند.
گیلاس را به درون رود افکندم
و ماهی قزل آلای سیمین فام را بر گرفتم.
هنگامیکه آنرا به زمین انداختم
رفتم تا که آتشی را بر فروزم
اما چیزی در روی زمین لغزید
و آوایی مرا به نام خواند
چراکه آن دختری درحشنده گشته بود
با شکوفه های سیب بر گیسویش
او بود که مرا بنام خواند وگریخت
و در هوای رو به روشنی پنهان شد.
اگرچه کنون پیرم و آواره ای سرگردان
در میان سرزمین های تهی و تپه زارها
خواهمش یافت اورا که بکجا رفته ست
لبانش را بوسه خواهم زد و دستش بدست خواهم گرفت
و در میان علفزار های بلند تکه تکه راه خواهیم رفت
و د رهنگامی پیاپی خواهیم کند تا تمام شوند
سیبهای سیمین ماه
سیبهای زرین خورشید
THE SONG OF WANDERING AENGUS