On the cobblestones
َAhmad Shamloo
Tr: Guity Novin
My unknown comrades
fell like the burning stars
so many of them, cold
on this gloomy earth
that it seemed
from then on, forever, only starless nights would cover the earth
***
put aside my broken-chords harp
took with me a lantern, and came into the alleyway
with this song igniting fire on my lips
- "O, look from behind your windows at the alleyway
see the blood on the cobblestones
this seems the dawn's blood on the cobblestones
that Sun's heart pulsates
trough its droplets
blew over the sleepers of the earth
and blew away an abandoned crow's nest
from a naked branch of the old fig tree of the garden
and then I heard the marching tune of Sun's pulsating heartthe sun is alive
I heard that tune
more clearmore determined,
Look from behind your windows at the alleyway
Look
from behind your windows at the alleyway
Look from behind your windows
at the alleyway
from behind windows
***
The new green-shoots of sun
appeared on the ivy beside the gate of the old garden
the playful lantern of stars
hanged from the heavenly dome over the passageway of the sunshine
***
with a spirit full of hope
with a heart pulsating in vigor
On my broken-cord harp
I mended the strings
I sat beside my open window
and brought sweet smiles of victory
on the lips of those fallen comrades of the alleyway
with a joyful ballad
that I sang
this seems the dawn's blood on the cobblestones
that Sun's heart pulsates
trough its droplets
Look from behind your windows at the alleyway
see the blood on the cobblestones
see,the blood
on cobblestones
the blood
on cobblestones
بر سنگفرش
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
***
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگان خاک،
افکند آشیانه متروک زاغ را
از شاخه برهنه انجیر پیر باغ ...
(( - خورشید زنده است !
در این شب سیا [که سیاهی روسیا
تا قندرون کینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،]
آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنیده ام از پیش...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
از پشت شیشه ها
به خیابان نظر کنید !
از پشت شیشه ها به خیابان
نظر کنید ! ... ))
از پشت شیشه ها ...
***
نو برگ های خورشید
بر پیچک کنار در باغ کهنه رست .
فانوس های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسیخته زه را
ره بستم
پای دریچه،
بنشستم
و زنغمه ئی
که خوانده ای پر شور
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم :
(( - آهای !
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش
بینید !
خون را
به سنگفرش ...)) .