گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

چند سروده از کنستانتین کاوافی



کنستانتین پترو فوتیادس کاوافی  Constantine Petrou Photiades Cavafy در ۲۹ آوریل ۱۸۶۳ در الکساندریا (اسکندریه) دیده به جهان گشود. پدرو مادر او هردو از اهالی کنستانتینوپول (‌استامبول) بودند. تبار پدری او از روحانیون مسیحی و کارمندان دولت عثمانی بودندو او جوانترین در میان هفت برادر بود. تنها خواهرش به همراه دوبرادر دیگر در کودکی جان سپرده بودند. پدرش بازرگانی موفق در الکساندریا بود که شهروندی دوگانه ی بریتانیا و یونان را داشت. پس  از مر گ پدر همه ی خانواده در ۱۸۷۲ به انگلستان مهاجرت نمود. کنستانتین در این زمان نه سال داشت.  با افت دارائی شان مادرش چاریکلیا نخست برای چند سالی در لیورپول ولندن زندگی نمود و سپس پس از ورشکستگی بنگاه بازرگانیشان  به همراه جوانترین فرزندانش به الکساندریا بازگشت. اما  در زمانی اندکتر  از پنج سال ، و فقط  دوهفته پیش ازبمباران الکساندریا ازسوی نیروی دریایی بریتانیا، او وفرزندانش به نزد پدرکه جواهر فروشی دراستامبول بود گریختند. همه ی سروده های کاوافی در این دوره در بمباران و آتشسوزی خانه اشان از میان رفت و تنها سروده ی به جا مانده از این دوره  «ترک تراپیا» نام دارد که  در ۱۶ ژوئیه ۱۸۸۲ به انگلیسی نوشته شده ست.


کنستانتین نوزده ساله بود که با  شهر استامبول که در فرهنگ یونانی «شهبانوی شهرهای یونان» خوانده میشود و بستگان بیشمار خود در آنجا آشنا شد. و چنین بود که او برای یافتن هویت یونانی و فرهنگ هلنی خود به جستجو پرداخت. و در آنجا بود که  به نخستین بار به  همجنس گرایی روی آورد و همانگونه که خود می نویسد « چشم انداز   سروده های من و   هوای هنری  من  در روزهای هرزگی جوانیم شکل گرفت». مدتی بعد بیشتر برادران او به الکساندریا باز گشتند  و چندی از آن پس او ومادرش نیز در ۱۸۸۵ به آنها پیوستند. در این هنگام بود که  فرمانروایی مشترک دولت عثمانی و بریتانیا   بر الکساندریا  تحمیل شد و او به اعتراض از شهروندی بریتانیایی خویش چشم پوشید.  برای گذران زندگی  او به شماری از کارها از جمله دادوستد در بورس پرداخت و همچنین آغاز به انتشار نوشته ها و  سروده هایش به یونانی پرداخت.پس از مرگ مادرش در ۱۸۹۹ کنستانتین  و دو تن از برادرانش برای چندی باهم در آپارتمانی میزیستند اما اندکی بعد دوبرادر اورا ترک گفتند و او برای نخستین بار در ۴۵ سالگی به زندگی مستقل پرداخت. و در این هنگام بود که زندگی اجتماعی خویش را محدود نمود و به جدیت به سروده سرایی تمرکز کرد .  در ۱۹۲۶ دولت یونان  به او  نشان سیمین پیراست فونیکس the Silver medal of the Order of Phoenix  را  به خاطر گسترانیدن فرهنگ یونان عطا نمود. در ۱۹۳۲کاوافی که سیگار کش قهاری بود به سرطان خرخره دچار گردید و  صدای خویش را  به خاطر عمل جراحی از دست داد و اندک  زمانی از آن پس دیده از جهان بر بست.


 کاوافی درزمان زندگی   همیشه از انتشار سروده هایش به صورت کتاب سر باز میزد. و کارهایش را تنها در  روزنامه ها ،گاه نامه ها و سالنامه ها  به چاپ میرسانید. نخستین دیوان او با ۱۵۴ سروده پس از مرگش در الکساندریا به چاپ رسید.  او خود  ۲۷ سروده یپیشینش را مر دود شناخته بود.  در ۱۹۱۹ ای. ام . فاستر  E.M Forster نسخه ای از کارهای اورا به برگردانی جرج والساپولو  به زبان انگلیسی منتشر نمود.   سروده های کاوافی اینک در جهان بس  پر آوازه اند.  شیوه ی کوته آوایی iambic  و پر آرامش سروده هایش بگوش آشناست. اما  این تنها راز موفقیت سروده های اونیست. نابترین سیمای سروده های او آمیزه ایست از زبانهای گفتگویی demotic   و بونانی سره Katharevusa چه در واژه هایش و چه در ساختار زبانش. در   زبان پارسی این هماوردی میان زبان گفتگویی که برای نمون در پریای  شاملو به چشم می خورد با پارسی پیراسته  درگلستان و یا تاریخ بیهقی چندان ممکن نیست و ازینروست که برگردان کارهای کاوافی به پارسی دشوارست. همچنین باید توجه داشت که کاوافی ابدا به انگارگرایی نمی پردازد و در کارهایش  چه   هنگامیکه از یک چشم انداز می سراید و چه در باره ی یک رویداد و یا از یک احساس  هیچ یک از ابزارهای سراییدن   مانند   نمون وایی simile  و   فرابری metaphor  را بکار  نمی گیرد.  شیوه ی او شیوه ی سر راست و گشتگانه ست و بدون هیچگونه آرایش و پردازش. پس باید پرسید که  در کارهای کاوافی چه چیزست که این همه دلنشین است  و در برگردان سروده هایش به ماندگار می ماند؟ شاید بتوان آن را آهنگ صدای او خواند که به خواننده این پیام را میرساند   که:« این سروده سرا  در جهان چشم انداز  ویژه ی خود را دارد». و این آهنگ صدای کاوافی ست که در همه برگردانها ی کار هایش چه به فرانسه و چه به آلمانی و حتی در انگلیسی باقی میماند. و امید من آنست که در این برگردان ها توانسته باشم که این صدا را  به  خواننده برسانم.


داریوش  


"فرنازوس" شاعر به کارست

در آفریینش بارزترین بخش از حماسه ی خویش

که چگونه  داریوش، پور هیستاسپ

پادشاهی پارس را بازپس گرفت.

(زیرا کز تبار اوست، داریوش، که پادشاهان با شکوه ما ،

میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور** آمده اند).

اما این را نیاز به اندیشیدنی ست نازک بینانه  ، که فرنازوس می باید به پژوهد

 احساسی را که داریوش می بایستی داشته بود:

نخوت، شاید که، و سرمستی؟ نه - و  شاید که بیشتر

دریافتی بود فرزانه  از  سبکسری های بزرگی

 سروده سرا به ژرفایی درباره ی این پرسش می اندیشد.

 

اما رشته ی اندیشه ی او ازهم  میگسلد ، که خدمتکارش  شتابزده وارد می شود،

تا آگهی دهد خبری بس مهم را:

نبرد با رم آغاز شده ست؛

بسی از سپاهیان ما  مرزها را در نوردیده اند.


سروده سرا   در شگفت شدست، وا مصیبتا!

چگونه اینک پادشاه پر شکوه ما،

میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور،

 می توانند  به سروده های یونانی بیندیشند؟

در  کشاکش نبرد - کمی بیندیش، سروده های یونانی!


فرنازوس پرپشان خاطر می شود. چه اختری سیاه!

درست به همان هنگام که مطمئن بود خویشتن را

 در دیده ی داریوش سرآمد  سروده سرایان ساخته ست،  مطمئن از آنکه خاموش کرده ست

خرده گیران پر رشکش را برای همیشه

چه دشواری ناگوار برای جاه طلبی های او


و گرکه این تنها دشواریست،  چندان ناگوار نمیتواند باشد

ولی آیا می توانیم  خودرا در آمیسوس* ایمن بگیریم ؟

شهر ی که به نیکی  باروبندی  نشده است

و رمی ها دشمنانی بس هراس انگیزند


 آیا ما کاپادوچی ها را توان همآوردی با آنان هست؟

آیا  چنین  انگار  شدنیست؟

آیا که اینک می بایست خود را در برایر گروهان های رم به سنگر اندازیم؟

ایزدان بزرگ، پاسداران آسیا ، یاریمان دهید.


اما در میان همه این پریشانی، همه آسیمگی،

اندیشار سرودین  به آنی میاید ومیرود :

نخوت و سر مستی - که البته،  این بیشترین امکانست:

  داریوش می باید نخوت و سرمستی را حس کرده باشد.



--------------------------------------------------------

* شهر یونانی در شما ل ترکیه کنونی که اینک سم سان Samsun  خوانده می شود

 **  پادشاهان کاپودچیا از نسل داریوش

   .



Ο Δαρείος

Ο ποιητής Φερνάζης το σπουδαίον μέρος

του επικού ποιήματός του κάμνει.
Το πώς την βασιλεία των Περσών
παρέλαβε ο Δαρείος Υστάσπου. (Aπό αυτόν
κατάγεται ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ). Aλλ’ εδώ
χρειάζεται φιλοσοφία· πρέπει ν’ αναλύσει
τα αισθήματα που θα είχεν ο Δαρείος:
ίσως υπεροψίαν και μέθην· όχι όμως — μάλλον
σαν κατανόησι της ματαιότητος των μεγαλείων.
Βαθέως σκέπτεται το πράγμα ο ποιητής.

Aλλά τον διακόπτει ο υπηρέτης του που μπαίνει
τρέχοντας, και την βαρυσήμαντην είδησι αγγέλλει.
Άρχισε ο πόλεμος με τους Pωμαίους.
Το πλείστον του στρατού μας πέρασε τα σύνορα.

Ο ποιητής μένει ενεός. Τι συμφορά!
Πού τώρα ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ,
μ’ ελληνικά ποιήματα ν’ ασχοληθεί.
Μέσα σε πόλεμο — φαντάσου, ελληνικά ποιήματα.

Aδημονεί ο Φερνάζης. Aτυχία!
Εκεί που το είχε θετικό με τον «Δαρείο»
ν’ αναδειχθεί, και τους επικριτάς του,
τους φθονερούς, τελειωτικά ν’ αποστομώσει.
Τι αναβολή, τι αναβολή στα σχέδιά του.

Και νάταν μόνο αναβολή, πάλι καλά.
Aλλά να δούμε αν έχουμε κι ασφάλεια
στην Aμισό. Δεν είναι πολιτεία εκτάκτως οχυρή.
Είναι φρικτότατοι εχθροί οι Pωμαίοι.
Μπορούμε να τα βγάλουμε μ’ αυτούς,
οι Καππαδόκες; Γένεται ποτέ;
Είναι να μετρηθούμε τώρα με τες λεγεώνες;
Θεοί μεγάλοι, της Aσίας προστάται, βοηθήστε μας.—

Όμως μες σ’ όλη του την ταραχή και το κακό,
επίμονα κ’ η ποιητική ιδέα πάει κι έρχεται —
το πιθανότερο είναι, βέβαια, υπεροψίαν και μέθην·
υπεροψίαν και μέθην θα είχεν ο Δαρείος.






اندیشه های بیمناک


میرتیاس  (دانشجویی سیرایی*

در الکساندریا به هنگام فرمانروایی

امپراطور کنستانس  و امپراطور کنستانتیوس ؛

تا اندازه ای گرویده به ترسایی، تا اندازه ای بی دین) گفت:

" نیرومند شده از دانش و نگرش.

من چون ترسوها  از  وسوسه های پرشور بیمی ندارم؛

من تن خویش را به کامگیری های پر احساس می دهم،

 به  گوارایی های که در رویا دیده ام،

 به  بیشرمانه ترین خواسته های شهوی،

به انگیزه های هرزه یی که در خون دارم،

 بدون هیچگونه هراس، زیرا به  هنگامیکه آرزو می کنم -

 نیروی اراده  را خواهم داشت، نیرومندی گرفته

همانند من  از نیروی دانش و نگرش -

هنگامیکه آرزو  کنم ، در لحظه ها ی بحرانی  باز می یابم

 روح خود را،    پرهیزگار مانده  همچون گذشته.



--------------------------

* سیریا : سوریه کنونیست




Τα Επικίνδυνα


Είπε ο Μυρτίας (Σύρος σπουδαστής

στην Aλεξάνδρεια· επί βασιλείας
αυγούστου Κώνσταντος και αυγούστου Κωνσταντίου·
εν μέρει εθνικός, κ’ εν μέρει χριστιανίζων)·
«Δυναμωμένος με θεωρία και μελέτη,
εγώ τα πάθη μου δεν θα φοβούμαι σα δειλός.
Το σώμα μου στες ηδονές θα δώσω,
στες απολαύσεις τες ονειρεμένες,
στες τολμηρότερες ερωτικές επιθυμίες,
στες λάγνες του αίματός μου ορμές, χωρίς
κανέναν φόβο, γιατί όταν θέλω —
και θάχω θέλησι, δυναμωμένος
ως θάμαι με θεωρία και μελέτη —
στες κρίσιμες στιγμές θα ξαναβρίσκω
το πνεύμα μου, σαν πριν, ασκητικό.»





آپولینوس تیانا در ردز*(Apolló̱nios o Tyanéf̱s en Ródos̱̱)


آپولینوس  داشت  با جوانی که خانه ای مجلل در ردز  میساخت

سخن می گفت در باره ی

آموزش برازنده و پرورش

"  در برآیندگیریش  خردمند تیانایی گفت:

هنگامیکه من به معبدی در میشوم،

 ترجیح به آن  می دهم که حتی اگر که 

کوچک هم باشد،   با این همه ببینم

تندیسی از زر و عاج در آنجا

که تا معبدی بزرگ را با تندیسی از خاک رس"



" از خاک  رس : چه افتضاح!

  اگرچه برخی (که  ندیدبدید هستند)

از آنچه که قلابیست به تحسین می شوند. آن خاکهای رس


--------------------

Ródos : جزیره ردز از جزایریونان در  دریای اژه ذر جنوب شرقی ترکیه








 

 
 

Απολλώνιος ο Tυανεύς εν Pόδω


Για την αρμόζουσα παίδευσι κι αγωγή

ο Aπολλώνιος ομιλούσε μ’ έναν
νέον που έκτιζε πολυτελή
οικίαν εν Pόδω. «Εγώ δε ες ιερόν»
είπεν ο Τυανεύς στο τέλος «παρελθών
πολλώ αν ήδιον εν αυτώ μικρώ
όντι άγαλμα ελέφαντός τε και χρυσού
ίδοιμι ή εν μεγάλω κεραμεούν τε και φαύλον.» —


Το «κεραμεούν» και «φαύλον»· το σιχαμερό:
που κιόλας μερικούς (χωρίς προπόνησι αρκετή)
αγυρτικώς εξαπατά. Το κεραμεούν και φαύλον.




امپراطور تاکیتوس در بستر مرگ

 

(این سروده  در میان ۲۷ سروده ایست که کاوافی آنرا مردود شناخته ست)


در بستر بیماری امپراطور تاکیتوس*

از  چالش رزمهایی  که  بپاکرده بود

 بس فرسوده درکهن سالگی

 به  بستر گرفتار در میانه اردوگاهی منفور

 و تیانای** ملعون - در فرادور


کامپانیای***  نازنینش را اینک به انگار می آورد

گلزارش را، ویلایش را، و گردش صبحگاهی خویش، -

و از  درد زجر خویش ، می فرستد لعنت

بر سنا،  سنای بدنهاد روز


-----

* مارکوس کلادیوس تاکیتوس Marcus Claudius Tacitus امپراطور رم در ۲۰۰ تا ۲۷۶ میلادی

** تیانا Tyana نام جایی ست در کاپادوچیا که تاکیتوس در آنجا تب کرد ومرد.

*** کامپانیا Campania نام جایی ست که در آن به تاکیتوس آگهی داده شد که سنا پس از کشته شدن اورلین Aurelian اورا به امپراطوری بر گزیده ست. اورلین در لشگرکشی اش به ایران در  در هنگام پادشاهی بهرام نخست که پس از درگذشت پیاپی شاپور نخست ساسانی و  پس از او هرمز نخست روی داده بود در اردوگاهش بدست گروهی از افسران خویش کشته شد





Ο Θάνατος του Aυτοκράτορος Tακίτου


Είν’ ασθενής ο αυτοκράτωρ Τάκιτος.

Το γήρας του δεν ηδυνήθη το βαθύ
τους κόπους του πολέμου να αντισταθή.
Εις μισητόν στρατόπεδον κατάκοιτος,
εις τ’ άθλια τα Τύανα — τόσω μακράν! —

την φίλην ενθυμείται Καμπανίαν του,
τον κήπον του, την έπαυλιν, τον πρωινόν
περίπατον — τον βίον του προ εξ μηνών. —
Και καταράται εις την αγωνίαν του
την Σύγκλητον, την Σύγκλητον την μοχθηράν.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد