Ted Hughes
" چنین می نماید که سروده سرایان افسانه پرداز باید گونه ای ویژه از موجودات در زیست شناسی باشند . در زیر زرق و برق توطئه ی داستان فلاتی افسانه ای به ژرفا گسترده ست ، جائیکه همانند فرقه ی پلاتو گرایان نو ( نو افلاطونیان) Occult Neoplatonists در زمان شکسپیر همه ی شخصیت ها و رویداد های باستانی افسانه ای مانند فرهنگ واژه های همگن thesaurus از تصویرها و نمادها فراهمند. برای این گونه سرایندگان افسانه بخشی از سرشت سروده هایشان است و نه انباری که گاه به گاه از آن توشه بر می گزینند.
شواهد بسیاری در دستست که تد هیوز به توانمندی افسانه باور داشته ست و این در نوشته هایش که در گرده گلهای زمستانی گردآوری شده اند و به ویژه در نوشته اش در بار ه شکسپیر و همچنین در گفتگویش با اکبرت فاس Ekbert Faas آشکارست.
هیوز به باورهای فرقه ی پلاتو گرایان نو ، به کابالای Cabbalah یهود و به کیمیاگری Alchemy علاقمند بود و در باره ی این مباحث بسیار میدانست . اگرچه این بدان معنا نیست که او به یکی از این فرقه ها و یا به همه ی آن ها گرویده بود. اما او به بودن نیرویی پنهان باور داشت و مانند پلاتونیان نو که ریشه در میترا پرستی داشتند باورداشت که سروده سرایی نوش داروییست که به مدد آن می توان دنیای آشفته و بیمار را مداوا نمود او می گفت:
سرودن نیرویی جادوییست ... شیوه ایست که با آن می توان موجب بر انگیختن رویدادها شد تا به آنگونه رخ دهند که ما مایلیم آنچنان رخ دهند.
و در گفتگویی با امزد حسین Amzed Hossein گفت:
یکی از دشواری هایی که سروده سرایی با آن سر وکار دارد نوسازی زندگیست، نو ساختن زندگی خود سروده سرا و در برآیند نوساختن زندگی مردم اگر آنان به همان شیوه عمل کنند که او از برای خویش کرده ست.
او در سروده ی خداشناسی 'Theology' آشنش خود را از خدای مسیحیت آشکاری میدهد. آین شخصیت ناکامل "پدرانه" را او قبلا در داستانی برای کودکان بنام چگونه نهنگ گشته شد و داستانهای دیگر How the Whale Became and other Stories توصیف کرده بود که در یکی از داستانهای آن چگونه لاک پشت گشته شد 'How the Tortoise Became خدای شخصیتی دوستانه بود که هستی های زمینی را از خاک رس ساخته و آن هارا در کوره ی خورشید پخته بود. اما این خدا پاسخگو برای همه ی آفرینش نیست . برای نمون در داستان چگونه نهنگ گشته شد 'How the Whale became نهنگ به خودی خود در باغچه کوچک پشت خانه ی خدا پدیدار شده بود . و همین طور در داستان چگونه زنبور گشته شد How the Bee became این خدا نمی دانست که در میانه ی زمین دیوی میزید که زنبور میسازد و خدارا فریب میدهد که برآن ساخته با دم خویش نیروی زندگی دهد. و این همان خداست که درسروده های کلاغ که هیوز از 1966 آغاز به سرودنشان نمود به چشم می خورد. در این سروده ها کلاغ در نماد انسان رهسپار سفریست در شناسایی روان. و در همان حال در تلاش یافتن پاسخی ست برای دشواری زندگی و مرگ . این کلاغ گویی همان کلاغ ادگار آلن پو ست.
کلاغ در نیایش مسیحا
کلاغ پرسید: " خوب، اینک چه در نخست؟"
خداوند خسته و کوفته از کار آفرینش ، به خرناسه بود.
کلاغ پرسید: " از کدامین سوی ؟ کدامین سوی به نخست ؟"
شانه های خداوند کوهی بود که بر آن کلاغ نشسته بود.
کلاغ گفت " بیا تا در این باره گفتگو کنیم."
خداوند چون جسدی بزرگ درازکشیده با دهانی باز ،
کلاغ تکه ای دهان پر کن را از جسد درید و غورت داد
"آیا این بی همه چیز خویشتن را در گوارشش آشکاری می دهد؟"
در زیر شنفتنی به ماورای دریافتن
( این نخستین ادا یش بود)
با این همه ، راستست ، او به ناگهان خویشتن را بس نیرومندتر حس می کرد.
کلاغ، پیام آور ، گوژ کرده ، رخنه ناپذیر
نیمه روشن . فرو مانده از سخنگویی
(آزرده بود)
-------------------------
* گرد هم آیی برای نیایش مسیح بر چلیپا یا کامیونز یا یوخاریست آیینی ست که ترسایان برای گرامی داشت آمیخته شدن نان و شراب د رپیکر مسیح پس از به بر فراز شدن بر چلیپا بر پا میدارند. و این یاد آوری شام آخر مسیح ست که او تکه نان و جامی از شراب را به یارانش نشان داد و گفت این پیکر منست.
هیوز در این سروده از کلاغی سخن می گوید که بر شانه های مسیح نشسته و گوشت او را می درد. اما چون مسیح در باور ترسایان پاره ای از سه گانگی خداست این معمایی همه موجب آزردگی است.
Crow Communes
"Well," said Crow, "What first?"
God, exhausted with Creation, snored.
"Which way?" said Crow, "Which way first?"
God's shoulder was the mountain on which Crow sat.
"Come," said Crow, "Let's discuss the situation."
God lay, agape, a great carcass.
Crow tore off a mouthful and swallowed.
"Will this cipher divulge itself to digestion
Under hearing beyond understanding?"
(That was the first jest.)
Yet, it's true, he suddenly felt much stronger.
Crow, the hierophant, humped, impenetrable.
Half-illumined. Speechless.
Crow
Decided to try words.
He imagined some words for the job, a lovely pack-
Clear-eyed, resounding, well-trained,
With strong teeth.
You could not find a better bred lot.
He pointed out the hare and away went the words
Resounding.
Crow was Crow without fail, but what is a hare?
It converted itself to a concrete bunker.
The words circled protesting, resounding.
Crow turned the words into bombs-they blasted the bunker.
The bits of bunker flew up-a flock of starlings.
Crow turned the words into shotguns, they shot down the starlings.
The falling starlings turned to a cloudburst.
Crow turned the words into a reservoir, collecting the water.
The water turned into an earthquake, swallowing the reservoir.
The earthquake turned into a hare and leaped for the hill
Having eaten Crow's words.
When God, disgusted with man,
Turned towards heaven,
And man, disgusted with God,
Turned towards Eve,
Things looked like falling apart.
But Crow Crow
Crow nailed them together,
Nailing heaven and earth together-
So man cried, but with God's voice.
And God bled, but with man's blood.
Then heaven and earth creaked at the joint
Which became gangrenous and stank-
A horror beyond redemption.
The agony did not diminish.
Man could not be man nor God God.
The agony
Grew.
Crow
Grinned
Crying: "This is my Creation,"
Flying the black flag of himself
Crow realized God loved him-
Otherwise, he would have dropped dead.
So that was proved.
Crow reclined, marvelling, on his heart-beat.
And he realized that God spoke Crow-
Just exciting was His revelation.
But what Loved the stones and spoke stone?
They seemed to exist too.
And what spoke that strange silence
After his clamour of caws faded?
And what loved the shot-pellets
That dribbled from those strung-up mummifying crows?
What spoke the silence of lead?
Crow realized there were two Gods-
One of them much bigger than the other
When Crow was white he decided the sun was too white.
He decided it glared much too whitely.
He decided to attack it and defeat it.
He got his strength flush and in full glitter.
He clawed and fluffed his rage up.
He aimed his beak direct at the sun's centre.
He laughed himself to the centre of himself
And attacked.
At his battle cry trees grew suddenly old,
Shadows flattened.
But the sun brightened-
It brightened, and Crow returned charred black.
He opened his mouth but what came out was charred black.
"Up there," he managed,His illness was something could not vomit him up.
Unwinding the world like a ball of wool
Found the last end tied round his own finger.
Decided to get death, but whatever
Walked into his ambush
Was always his own body.
Where is this somebody who has me under?
He dived, he journeyed, challenging, he climbed and with a glare
Of hair on end finally met fear.
His eyes sealed up with shock, refusing to see.
With all his strength he struck. He felt the blow.
Horrified, he fell.
کلاغ و دریا
کوشید که دریا را نادیده گیرد
اما آن از مرگ بزرگتر بود، به همانسان که از زندگی بزرگتر بود
کوشید که با دریا گفتگو کند
اما مفزش بسته شد و همانند شراره ی آتش چشمانش از برق آن سیاهی گرفت.
کوشید که با دریا همدردی کند
اما او واپسش زد - همانند چیزی مرده که واپستان میزند.
کوشید که دریا را در نفرت گیرد
اما بی درنگ خودرا چون پشکل خشک خرگوش پتیاره بر صخره های بادگیر حس نمود.
کوشید که فقط در همان دنیا یی بماند که از آن دریاست
اما ریه هایش به اندازه کافی ژرف نبود.
و خون شادانش از آن می جهیدند
مانند قطره های آب روی یک اجاق داغ
به انجام
او روی برگرداند و از دریا دوری گرفت.
مرد مصلوب را توان جنبیدن نیست.
Crow and the Sea
He tried ignoring the sea
But it was bigger than death, just as it was bigger than life.
He tried talking to the sea
But his brain shuttered and his eyes winced from it as from open flame.
He tried sympathy for the sea
But it shouldered him off - as a dead thing shoulders you off.
He tried hating the sea
But instantly felt like a scrutty dry rabbit-dropping on the windy cliff.
He tried just being in the same world as the sea
But his lungs were not deep enough
And his cheery blood banged off it
Like a water-drop off a hot stove.
Finally
He turned his back and he marched away from the sea
As a crucified man cannot move.
درس نخست کلاغ
خدا کوشید تا به کلاغ سخن گفتن بیاموزد .
خداگفت : " شیدایی ، بگو شیدایی."
کلاغ با دهانی باز درشگفت شد. و کوسه ی سپیدی به درون دریا زد
و در چرخه بپایین شد تا ژرفای خویشتن را بیافت.
خداگفت نه، نه، بگو شیدایی ، اینک بکوش که بگویی شی . دا. یی."
کلاغ با دهانی باز درشگفت شد. و یک مگس آبی، یک مگس سیتسی ، یک پشه
به برون تیر کشیدند و افتادند.
بسوی دیگهای گوشت گوناگون
خداگفت " اینک آخرین تلاش ، شی. دا. یی."
کلاغ به لرزه افتاد، درشگفت شده با دهانی باز بالاآورد
و سر بزرگ و بی پیکر انسان
از زمین بیرون شد با چشمانی به دور خود گردان،
-چون وروره جادو به پرخاش
و پیش از انکه خدا بتواند او را بازدارد کلاغ دوباره بالا آورد.
و رحم زن به دور گردن مرد افتاد و سخت شد.
بر روی چمن آندو باهم به تکاپو افتادند.
- خدا کوشید تا ازهم سوایشان کند.نفرین کرد ، گریست.
کلاغ گنهکارانه پرید ورفت.
"God tried to teach Crow how to talk.
'Love,' said God. 'Say, Love.'
Crow gaped, and the white shark crashed into the sea
And went rolling downwards, discovering its own depth.
'No, no,' said God, 'Say Love. Now try it. L O V E.'
Crow gaped, and a bluefly, a tsetse, a mosquito
Zoomed out and down
To their sundry flesh-pots.
'A final try,' said God. 'Now, L O V E.'
Crow convulsed, gaped, retched and
Man's bodiless prodigious head
Bulbed out onto the earth, with swivelling eyes,
Jabbering protest –
And Crow retched again, before God could stop him.
And woman's vulva dropped over man's neck and tightened.
The two struggled together on the grass.
God struggled to part them, cursed, wept –
Crow flew guiltily off."