چرا من نقاش نیستم
سروده ای از فرانک اُهارا
من نقاش نیستم، من یک شاعرم
چرا؟ فکرمیکنم بیشتر دلم میخواست که
نقاش بودم ،ولی نیستم، به هر روی
برا نمونه ، مایک گلدبرگ
به نقاشی می پردازه، بهش سر می زنم
"میگه "بفرما بشین و یک نوشیدنی بگیر
من می نوشم، ما می نوشیم. من نگاه می کنم
" میگم " توش ساردین گذاشته ای
"آره، باید یه چیزی اونجا میذاشتم
آها." من میرم و یه چند روز ی می گذره
و دوباره بهش سر می زنم. نقاشیش
هنوز ادامه داره، من میرم و روزا
میگذره. بازم بهش سر می زنم نقاشیش
تمام شده. میپرسم"پس ساردینش چی شد؟
تنها چیزی که مونده حرفای الفباست.
مایک میگه " زیادی تو چش می خورد
اما من؟ یه روز به یه رنگ فکرمی کنم
مث نارنجی ، یه خط می نویسم
در باره ی نارنجی. یه هو
یه صفحه پر میشه از واژه نه که از خط
بعدش یه صفحه ی دیگه. بایدکه
واژه ها خیلی بیشتر بشن ،نه درباره ی نارنجی
درباره ی اینکه نارنجی و زندگی
چه دهشتزان. روزا می گذره حتی در
جمله ها، من راستی یه شاعر م. شعرم
تمام میشه و من هنوز به نارنجی
تو این دوازده تا شعر نپرداخته ام . اسمشا
میذارم نارنج ها و یه روز توی یه نمایشگاه
پرده ی نفاشی مایک را می بینم . اسمش ساردین هاست
Why I Am Not A Painter
by Frank O’Hara
I am not a painter, I am a poet.
Why? I think I would rather be
a painter, but I am not. Well,
for instance, Mike Goldberg
is starting a painting. I drop in.
“Sit down and have a drink” he
says. I drink; we drink. I look
up. “You have SARDINES in it.”
“Yes, it needed something there.”
“Oh.” I go and the days go by
and I drop in again. The painting
is going on, and I go, and the days
go by. I drop in. The painting is
finished. “Where’s SARDINES?”
All that’s left is just
letters, “It was too much,” Mike says.
But me? One day I am thinking of
a color: orange. I write a line
about orange. Pretty soon it is a
whole page of words, not lines.
Then another page. There should be
so much more, not of orange, of
words, of how terrible orange is
and life. Days go by. It is even in
prose, I am a real poet. My poem
is finished and I haven’t mentioned
orange yet. It’s twelve poems, I call
it ORANGES. And one day in a gallery
I see Mike’s painting, called SARDINES.
(1926-66) فراتک اُهارا
فراتک اُهارا در مر یلند به دنیا آمد. نخست یه آموختن موسیقی پرداخت و سپس د ردانشگاه هاروارد به ادبیات انگلیسی روی آورد. در 1952 نخستین کتاب سروده هایش را به چاپ رساند. او در موزه ی هنرهای نووای نیویورک کار میکرد و ویراستار خبرهای هنری بود . درباره ی نفاشی به بسبار می نوشت و و به تئاتر دلبستگی داشت. در 1966 از دنیا رفت. بسیاری از سروده هایش به وسیله ی دنالد آلن گردآوری شده و پس از مرگش منتشر شده اند.
او همیشه و همه جا سروده می سرائید. و با انجمنی از هنرمندان و موسیقی دانان و سروده سرایان همکاری می نمود و از آنان الهام میگرفت که او دردنیای آفرینندگی نیویورک غوطه ور بود. برای اُهارا این شهر جای شدنی ها بود چه شدنی هایی پریشان گر و چه شدنی هایی شورانگیز. در سروده هایش ناگهانشی دیده می شود که از تپش و گام زندگی در این شهر ، از ریخت های هنری جاز نووا و سینما و نقاشی شاخه زده. این گشودگی به آزمودنست که اُهارا را به آوند سروده سرایی ناگذیر در حیطه ی آزمودن های پر انگار در شهری نووا می شناساند چارلز بین بریدج خرده سنج روزنامه گاردین در بازنگری گزینه ای تازه از سروده های او چرا من نقاش نیستم دیگر سروده ها نوشته است " فرانک اُهارا سروده سرایی شگفت زاست - شادی]ور، انگیزاننده، گفتگو گر، درگیر کننده پرشور ، بیباک، سوگوار و یه شگرفی پیراسته ،
Primary Works
Love Poems,Odes,Lunch Poems,Meditations in an Emergency,A City in Winter,Jackson Pollock.
Second Avenue.
New Spanish painting and sculpture: Rafael Canogar and others.
Robert Motherwell; with selections from the artist's writings by Frank O'Hara.
Nakian.
Meditations in an emergency.
Odes.
The collected poems of Frank O'Hara.
Lunch poems.
Art chronicles, 1954-1966.
Poems retrieved.
Early writing.
Selected plays.
The Collected Poems of Frank O'Hara.
Amorous Nightmares of Delay: Selected Plays.
On the cobblestones
َAhmad Shamloo
Tr: Guity Novin
My unknown comrades
fell like the burning stars
so many of them, cold
on this gloomy earth
that it seemed
from then on, forever, only starless nights would cover the earth
***
put aside my broken-chords harp
took with me a lantern, and came into the alleyway
with this song igniting fire on my lips
- "O, look from behind your windows at the alleyway
see the blood on the cobblestones
this seems the dawn's blood on the cobblestones
that Sun's heart pulsates
trough its droplets
blew over the sleepers of the earth
and blew away an abandoned crow's nest
from a naked branch of the old fig tree of the garden
and then I heard the marching tune of Sun's pulsating heartthe sun is alive
I heard that tune
more clearmore determined,
Look from behind your windows at the alleyway
Look
from behind your windows at the alleyway
Look from behind your windows
at the alleyway
from behind windows
***
The new green-shoots of sun
appeared on the ivy beside the gate of the old garden
the playful lantern of stars
hanged from the heavenly dome over the passageway of the sunshine
***
with a spirit full of hope
with a heart pulsating in vigor
On my broken-cord harp
I mended the strings
I sat beside my open window
and brought sweet smiles of victory
on the lips of those fallen comrades of the alleyway
with a joyful ballad
that I sang
this seems the dawn's blood on the cobblestones
that Sun's heart pulsates
trough its droplets
Look from behind your windows at the alleyway
see the blood on the cobblestones
see,the blood
on cobblestones
the blood
on cobblestones
بر سنگفرش
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
***
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگان خاک،
افکند آشیانه متروک زاغ را
از شاخه برهنه انجیر پیر باغ ...
(( - خورشید زنده است !
در این شب سیا [که سیاهی روسیا
تا قندرون کینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،]
آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنیده ام از پیش...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
از پشت شیشه ها
به خیابان نظر کنید !
از پشت شیشه ها به خیابان
نظر کنید ! ... ))
از پشت شیشه ها ...
***
نو برگ های خورشید
بر پیچک کنار در باغ کهنه رست .
فانوس های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسیخته زه را
ره بستم
پای دریچه،
بنشستم
و زنغمه ئی
که خوانده ای پر شور
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم :
(( - آهای !
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش
بینید !
خون را
به سنگفرش ...)) .