گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

سروده هایی چند از ویلیام باتلر یتز ۱۹۳۹-۱۸۵۶



ویلیام  باتلر ییتز  William Butler Yeats 


 

ویلیام  باتلر ییتز William Butler Yeats در خانواده ای  پروتستان در دوبلین پایتخت  ایرلند به دنیا آمد. پدرش کشیشی بود که بعدها نقاشی شد در مکتب پیش از  رافائل گرایان  Pre-Raphaelite . مادرش از خانواده ای توانمند و کارخانه دار بود . ویلیام روزگار نوجوانی را در لندن  و اسلنگو روستای زیبایی در کناره ی غربی ایرلند  سپری کرد. او هنگامیکه در هنرستان متروپولیتن  تحصیل میکرد با جرج راسل شاعری  که به عرفان علاقمند بود آشنا شد و این علاقه بر او نیز هنش نهاد و او تا پایان عمر به پرسشهایی مانند تناسخ، و پیوندرسانی با مردگان  و سامانه های ورای هستی و عرفان شرقی دلبستگی نشان میداد. در 1896 او  انجمن هرمتیک دوبلین the Dublin Lodge of the Hermetic Society را بنا نهاد  و خود نام افسونی  دایمون اس دیوس اینورسوس Daemon est Deus Inversus را بر گزید

  

ییتز نخستین سروده  هایش را در  گاهنامه دانشگاه دوبلین The Dublin University Review در 1885 منتشر نمود و  پس از بازگشت خانواده اش به  بد فورک پارک  Bedford Park  با مادام  بلاواتسکی Blavatsky که به افسونگرایی آوازه داشت آشنا شد  و به بخش نهانگرایان  انجمن خدادوستان the Esoteric Section of the Theosophical Society پیوست  اما چندی بعد از آن اخراج شد.  در 1889 با دلدارش ماود گاون  هنرپیشه و انقلابی  ایرلندی آشنا شد که   ازآن  پس منبع الهام او بود.  ییتز او را به اندازه ی پرستش دوست میداشت و برای او سروده های بسیار نوشت .  اما ماود پیشنهاد ازدواج اورا رد نمود و در 1903 با سرگرد جان مکبراید ازدواج کرد و این ماجرا مایه ی الهام سروده ی  نه دیگر تروی دومی شد  که دراینجا برگردان نموده ام.  چندی نگدشت که سرگرد مکبراید به وسیله نیروهای انگلیس اعدام شد.


ماود ییتز را به پیوستن به انقلابیون ایرلند بر انگیخت  و او به سازمان انقلابی برادران جمهوریخواه ایرلند  Irish Republican Brotherhood پیوست. در این هنگام بود که او به پژوهش در میراث ملی ایرلند پرداخت تا که هویت  سلتیک ایرلند را از نو زنده نماید. و کتاب خود  بنام  قصه های پری و مردمی کشاورزان ایرلند Fairy and Folk Tales of the Irish Peasantry  را    با همکاری جرج راسل و  داگلاس هاید  در 1888 انتشار داد. در 1889 سروده های سرگردانی اویسین  و  دیگر سروده ها THE WANDERINGS OF OISIN AND OTHER POEMS را  منتشر کرد که  از افسانه های اندوهناک ایرلند الهام گرفته ست.  او سپس انجمن های ادبی دوبلین را بازسازی نمود  که پشتیبان بنیانگداری کتابخانه ی نو ایرلند بود .در 1897 تماشا خانه ادبی ایرلند را پایه گذاشت که از پسی چند  به تماشاخانه ی ملی ایرلند نامگذاری شد. او مدیریت این  تماشاخانه را به عهده گرفت و خود چندین نمایشنامه را برای اجرای در آنجا نوشت. پر آوازه ترین نمایشنامه ها ی او  یکی کاتلین نی هولیان  CATHLEEN NI HOULIHAN در 1902 بود که ماود گاون در نقش نخست آن مورد تحسین فراوان قرار گرفت  ( ایده نمایشنامه از او بود اما لیدی گریگوری آن را نوشت) ودیگر نمایشنامه مهم او  زمین و آرزوی دل  THE LAND OF HEART'S DESIRE در 1894 بود . 


گزارشی از پلیس در سال  1899 ییتز را "کم و بیش انقلابی" توصیف کرده ست. او در 1916 " عید پاک 1916" -- 'Easter 1916'   را  در باره قیام ملی ایرلند نوشت. در 1917  در پنجاه ودوسالگی با  جرجی هاید-لی Georgie Hyde-Lee که بیست وشش ساله بود  ازدواج نمود  و دارای بک پسر ویک دختر از اوشد.  پس از پیوستن به دنیای سیاست او   سناتوری شد که از منافع پروتستانها دفاع میکرد.  و در این مقام بود که به لایحه ای رای داد که بر مبنای آن پسر ماود گاون و سرگرد مکبراید دستگیر و زندانی شد. افول سیاسی ییتز در دوران کهنسالی تا    1933 که برای زمانی کوتاه  به عضویت پیراهن آبی های فاشیست ایرلند در آمد ادامه داشت  ییتز در 1939 در هتل ایدهآل سژور  Hôtel Idéal Séjour در منتون Menton فرانسه دنیا را بدرود گفت.  


   

ییتز یکی از  سروده سرایان بزرگ ایرلند به شمار می آید. آنگاره های نمادین او، مانندگونه هایش metaphors و  نودش های شاعرانه اش در گسترده ی آزموده های زندگیش چه به آوند یک انسان و چه یه آوند یک شهروند سیاسی و یک انقلابی در یکی از دشوار ترین هنگام های تاریخ ایرلند   بنیان  دارد. او اندیشه ها ، نودش ها ، چشمداشتها ، برآیند ها و رویا هایش را در قالب شعر متبلور می نماید. و در همه حال زیباشناسی هنرمندانه  و انسانی را ارج می نهد. در سروده هایش فرهنگ گسترده ی او نمایانست چه در داستان هایی از افسانه های باستانی ایرلند و یونان و ادبیات انگلیس  و چه در هنش پذیری  او از  هنر بیزانتین و انگارهای ترسایی و یا گرایش هایش به عرفان شرق.


اگرچه من خود شاعر نیستم اما در برگردان سروده های او کوشیده ام که  سامان  گام های شعری و پیراستگی قافیه های اورا پاس دارم و بازسازی کنم. 

  .


 ز شاعری به دلدارش


من بر تو میآرم با دستانی سپاس گذار

دفترهای خویش را ز رویاهای بیشمار ،

زنی سپید کین شور  را  خسته ست

همچون  شنهای خاکستر ی که خسته اند زموج زار  ،

و بادلی که کهنه تر از آفریده ست.

کین آتش بی رنگ زمان  بسوخت:

 زنی سپید و رویاهای بیشمار

من بر تو میارم این شور  را که دل بدوخت.





A Poet To His Beloved

bring you with reverent hands
The books of my numberless dreams,
White woman that passion has worn
As the tide wears the dove-grey sands,
And with heart more old than the horn
That is brimmed from the pale fire of time:
White woman with numberless dreams,
I bring you my passionate rhyme




 

جزیره ی دریاچه ی اینیسفری


 اینک بر می خیزم و میروم، میروم به اینیسفری،

و  با خاک رس و جگن کلبه ی کوچکی میسازم ؛

و  کندوی زنبورعسلی خواهم داشت و نه ردیف لوبیا به وری،

        و به شادی خواهم زیست تنها و بخود می پردازم


و مرا در آنجا آرامشی خواهدبود ، زیراکه آرامش  آهسته می چکد،

می چکد از پرده ی پگاه تا آنجا که  آوای جیر جیرک می آید؛

آنجا که نیمه شب کورسویی بیش نیست ونیمروز درتابشی سرخ می تپد.

       ودیرگاه روز صدای پرزدن بالهای سهره می آرد.


اینک بر می خیزم و میروم،  چراکه همیشه شب  و روز،

میشنوم نجوای  آبهای  دریاچه را  که می پیچند به ساحل؛

 انگاه که ایستاده ام   به  جاده و یا یه خاکستری  رهگذارهای  سوز

       من  می شنوم  آن نجوا که میشود به ژرف دل

----------------------------------------------------------------


این سروده بکی از بهترین و استوار ترین  کارهای ییتز شناخته می شود . که در دومین  کتاب سروده های او بنام   رز  The Rose, در 1893  چاپ شد.  گام این سروده در زبان ا نگلیسی به هکسامیتر  یا شش گامی ست که در هر خط با شش تاکید آوایی در یک  ساختار نرم آیامبیک  iambic (یک گام دو سیلابی با آوای کوتاه و سپس آوایی بلند) نمایان ست. خطهای پایانی هر بند  کوته اندازه ی سه گامی ست  با تنها چهار تاکید آوایی  . این گام هکسامیتری به ندرت  در کارهای  ییتز  به کار برده شده ست. و طراحی قافیه  در هر بند  به گونه یک درمیان پیراست گشته ست. زیبایی این سروده  در اندیشار فلسفی آن ( اینکه  راستی را در ژرفای دل و در پیوند با هستی میتوان یافت) و در آوای موج ها که در وزن بندی این سروده مراعات شده ست  میتوان پدیدار دید.




The Lake Isle of Innisfree


I WILL arise and go now, and go to Innisfree,     
And a small cabin build there, of clay and wattles made;     
Nine bean rows will I have there, a hive for the honey bee,     
      And live alone in the bee-loud glade.     
 
And I shall have some peace there, for peace comes dropping slow,             
Dropping from the veils of the morning to where the cricket sings;     
There midnight's all a glimmer, and noon a purple glow,     
      And evening full of the linnet's wings.     
 
I will arise and go now, for always night and day     
I hear lake water lapping with low sounds by the shore;     
While I stand on the roadway, or on the pavements gray,     
      I hear it in the deep heart's core



 

.

 پرنده های سپید


می خواهم که ما پرنده های سپیدی بودیم ، دلدارمن، بر فراز کف کرده ی موج!

حسته از شراره ی شهاب ، پیش از آنکه بگریزد و پنهان شود ز اوج؛

و تابش ستاره ی آبی به گرگ و میش پگاهان ، آویخته از لبه ی آسمان به زیر،

بیدار کرده در دلهامان، نازنین من، اندوهی که نخواهد مرد به دلپذیر.


  آن به رویا درشدگان افتاده از پا ،   بر زنبق ها و رز ها، ژاله افشانند؛

آه ، به رویا مبین شان ، دلدار من ، که شراره های شهاب نهفته میشوند اگرچه  رخشانند،

و تابش آن ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان، که به درنگ  آویخته ست به فرو افتادن  ژاله :

زیرا که می خواهم تو و من ،در پرسه بر  فراز موج  کف کرده،  پرنده های سپیدی   می شدیم،  واله !


من در شگفتم از بی شمار جزیره ها، و بسیار از کناره های چاودانه ی داننان*،

که حتما زمان ما را فراموش خواهد کرد ، و اندوه دیگر برما نخواهد نشست مانان؛

بزودی از  زنبق و رز  به دور می شویم ، خواهیم سوخت در شراره ها،

مگر آنکه  بودیم پرنده های سپید ، ناز من، شناور بر فراز موج کف کرده    در گداره ها!


-------------------

* کناره ی دانان     Danaan shore ( یا به زبان گیلیک تیر نا نوگ Tir na nOg in Gaelic ) -  دانان ها خدایان ایرلند پیش از مسیحیت بودند و درسرزمین آنها مردمان چون  پری ها بزندگی جاودان میرسیدند.


پرنده های سپید از سروده های نخستین ویلیام  یتز ست. انگاره های این سروده مانند پرنده های سپید، موج های کف کرده دریا، شراره های شهاب ، به رویا در شدگان زنبق و رز و ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان و غیره نشان میدهد که او زبانی نمادین (سیمبلیک) را برای اندیشارهایی  دلوا به کاربرده ست. یتز این سروده را  در 1892  روزی پس از آنکه دلداده اش ماود گان Maude Gonne  پیشنهاد ازدواج او را رد نمود نوشت. او فردای آنروز با  ماود در  کناره  صخره های هاوث Howth در نزدیکی دوبلین قدم  میزد.     ماود به او گفته بود که  از میان همه پرندگان او ترجیح میدهد که مرغ دریای باشد. ییتز در این سروده این آرزوی ماود را بازتاب داده ست و سه روز بعد این سروده را برای او فرستاد.  ییتز دراین سروده پدیده هایی گذران مانند موج های کف کرده دریا، شراره های شهاب ، به رویا در شدگان زنبق و رز و ستاره آبی به گرگ ومیش پگاهان را با پندارهایی دیرپا مانند کناره های داننان   مقایسه میکند که دران   زمان ایستاده ست و دلدادگان را فراموش میکند . قافیه پردازی در ین سروده به مثنوی میماند. 






THE WHITE BIRDS

       I  would that we were, my beloved, white birds on the foam of the sea!
      We tire of the flame of the meteor, before it can fade and flee;
      And the flame of the blue star of twilight, hung low on the rim of the sky,
      Has awakened in our hearts, my beloved, a sadness that may not die.
       
      A weariness comes from those dreamers, dew-dabbled, the lily and rose;
      Ah, dream not of them, my beloved, the flame of the meteor that goes,
      Or the flame of the blue star that lingers hung low in the fall of the dew:
      For I would we were changed to white birds on the wandering foam: I and you!
       
      I am haunted by numberless islands, and many a Danaan shore  ,
      Where Time would surely forget us, and Sorrow come near us no more;
      Soon far from the rose and the lily, and fret of the flames would we be,
      Were we only white birds, my beloved, buoyed out on the foam of the sea!

یک ترانه


این می پنداشتم  که دمبل و شمشیر

  جوانی را می دارد ماندگار

و   نیازی  نیست  هیچ بیش از آن

تا که پیکر تازه دارد   روزگار


آه چه کس از پیش توانستی بگفت

گاه پیری  عشق را  از دل برُفت؟


گرچه  در سینه ام باشد  گفتارها

آن کدامین زن  را باور میشود

که دگر نیستم   پیری نزار

کیست کو   اینجا داور میشود؟


آه چه کس از پیش توانستی بگفت

گاه پیری  عشق را  از دل برُفت؟


پاک ناگشت از دل تمناهای من

  آن  دل که اندر شور بود

 می به انگاشتم تنم را می بسوخت

 لیک مرگ رابستری در گور بود

 

 اما چه کس از پیش توانستی بگفت

گاه پیری  عشق را  از دل برُفت؟








A Song


I thought no more was needed
Youth to prolong
Than dumb-bell and foil
To keep the body young

.

  O who could have foretold

That the heart grows old?


Though I have many words,

What woman's satisfied,
I am no longer faint
Because at her side?


 O who could have foretold

That the heart grows old?


I have not lost desire

But the heart that I had;
I thought 'twould burn my body
Laid on the death-bed,

But who could have foretold

That the heart grows old?


 نه دیگر تروی دومی


چرا می باید  ازو گلایه کنم که روز هایم را سرشارکرد

زبیچارگی،  و یاکه در همین روزهای پیش

به مردان نادان  منش هایی خشن را  آموختار کرد

و یا  برانگیزانید گذر های باریک را در پریش

آیا  به همان اندازه که هوس داشتند بودند شجاع ؟

چه می توانست اورا بسر آشتی آورد به سگال

که  مهتری بسادگی آتش شد در ین ارجاع

 و زیبایی چون کمانی در کشیده به جدال

که نیست دیگر  آنرا روا به این دوران

چنین والا و تنها و چنین سرسخت؟

چرا ، چه  توانست کرد ، کیست  او بدین سامان؟

مگر  آیا هست   تروی دیگر  که او آتشش زند بی لَخت؟

 

NO SECOND TROY

   Why should I blame her that she filled my days
With misery, or that she would of late
Have taught to ignorant men most violent ways,
Or hurled the little streets upon the great,
Had they but courage equal to desire?
What could have made her peaceful with a mind
That nobleness made simple as a fire,
With beauty like a tightened bow, a kind
That is not natural in an age like this,
Being high and solitary and most stern?
Why, what could she have done, being what she is?
Was there another Troy for her to burn?


پدیداری به دیگر بار


چرخش و  چرخش   به گردبادی که به گستردگیست

و شاهینی که نتواند شنود  کآوای شاهیندار ز چیست؛

میریزند زهم چیزها و محوری نیست دیگر استوار؛

بر فراز گشتست آشوبی بدنیا در دوار،

موج خون آلود تیره رها گشته به هر سو که وریست

جشن پاکیزه دلی نک غرقه شد.

بهترینان را دگر باورنماند. نابکاران را

لیک شور شیدگی افزوده شد .

بیگمان این گاه الهامست که در پیش ست؛

بیگمان گاه پدیداری  به دیگر بار نزدیکست.

پدیداری  به دیگر بار! هنوز این زمزمه نشنفته ماندست

به هنگامی که سترگ انگار روان این جهان  آشکار میگردد.

و در جایی میان شنزار کویری خیره میدارد چشمهایم را

و هیولایی با پیکر شیر و سر انسان،

با نگاهی عاری از احساس و دلسوزی ؛چنان خورشید

با کپل هایش آهسته گام بر میدارد و درهر سو از او

درکشید ه سایه های آزرده ی مرغان صحرایی

تاریکی فراگیرد به دیگر بار ؛ لیک میدانم من اینک

که خوابی چنین سنگین سده در بیست

بر آشوبد ز کابوسی  به گهواره که می جنبد.

کدامین دیو غول آسا  را  فرجام پدیداریست،

تا روانه با پیکری خمیده بسوی بیت اللحم  میرود که زاده شود.





The Second Coming



Turning and turning in the widening gyre
The falcon cannot hear the falconer;
Things fall apart; the centre cannot hold;
Mere anarchy is loosed upon the world,
The blood-dimmed tide is loosed, and everywhere
The ceremony of innocence is drowned;
The best lack all conviction, while the worst
Are full of passionate intensity.
Surely some revelation is at hand;
Surely the Second Coming is at hand.
The Second Coming! Hardly are those words out
When a vast image out of Spritus Mundi
Troubles my sight: somewhere in the sands of the desert
A shape with lion body and the head of a man,
A gaze blank and pitiless as the sun,
Is moving its slow thighs, while all about it
Reel shadows of the indignant desert birds.
The darkness drops again; but now I know
That twenty centuries of stony sleep
were vexed to nightmare by a rocking cradle,
And what rough beast, its hour come round at last,
Slouches towards Bethlehem to be born?



حال و هوا ها


زمان در میچکد به پژمردگی

 چو شمعی همه سوخته

و کوه ها و درختزار ها

ز آهنگ روزی در آزردگی، ز آهنگ  روزی در آزردگی

زدردی که آمد به دل دوخته

ز شوریده گشتن به گه گاه بیزارها

فتادست ز پا او ز افسردگی

   

     
THE MOODS   
            TIME drops in decay,
            Like a candle burnt out,
            And the mountains and the woods
            Have their day, have their day;
            What one in the rout
            Of the fire-born moods
            Has fallen away



هنگامیکه پیر شده ایی

هنگامیکه پیرشده ایی با موی سپید و پر از خواب،
و چرت میزنی کنار آتش ، این کتاب را  برگیر به آزرم،
و بخوان به آهستگی و ببین به رویا نگاهت را که نرم
 بود در چشمهایت و سایه هایش ژرف و
چه ناب ؛

چه بسیار که شیفته بودند  به دم های شاد پر سخاوتت،
و   به واله گی  دروغین  یا راست
شیدا   بودند به زیبا ییت،
اما ، تنها یک مرد عاشق بود  بر روح زائر سرشار از فریباییت،
و عاشق بود براندوه چهره ات که پیر میشد باهمه
لطافتت ؛

و خم شده سوی میله های گداخته از آتش پاره ها،
به اندکی اندوه، به نجوا، گفت که چه سان عشق گریخت
 و بر فراز قله های کوه دور  اشک بریخت
و پنهان نمود چهره ی خود را میان  ستاره ها




WHEN YOU ARE OLD
WHEN you are old and gray and full of sleep ,
And nodding by the fire, take down this book,
And slowly read, and dream of the soft look
Your eyes had once, and of their shadows deep;
 
How many loved your moments of glad grace,
And loved your beauty with love false or true,
But one man loved the pilgrim soul in you,
And loved the sorrows of your changing face;
 
And bending down beside the glowing bars,
Murmur, a little sadly, how Love fled
And paced upon the mountains overhead
And hid his face amid a crowd of stars


آواز انگوس آواره


به درختسار فندق رفتم

چراکه در سر م آتشی بود

 شاخه ای برکندم و پوستش برکشیدم

و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم

و چون پروانه هایی سپید پرکشیدند

ستاره هایی پروانه آسا چشمک می زدند.

 گیلاس را به درون  رود افکندم

و ماهی قزل آلای  سیمین فام را بر گرفتم.

هنگامیکه آنرا به زمین انداختم

رفتم تا که آتشی را بر فروزم

اما چیزی در روی زمین لغزید

و آوایی مرا به نام خواند

چراکه آن دختری درحشنده گشته بود

با شکوفه های سیب بر گیسویش

او بود که مرا بنام خواند وگریخت

و در هوای رو به روشنی پنهان شد.

اگرچه کنون پیرم و آواره ای سرگردان

در میان سرزمین های تهی و تپه زارها

 خواهمش یافت اورا که بکجا رفته ست

لبانش را  بوسه خواهم زد و دستش بدست خواهم گرفت

و در میان  علفزار های بلند تکه تکه راه خواهیم رفت

و د رهنگامی  پیاپی  خواهیم کند تا تمام شوند

سیبهای سیمین ماه

سیبهای زرین خورشید






THE SONG OF WANDERING AENGUS

 

WENT out to the hazel wood,
Because a fire was in my head,
And cut and peeled a hazel wand,
And hooked a berry to a thread;
 
And when white moths were on the wing,
And moth-like stars were flickering out,
I dropped the berry in a stream
And caught a little silver trout.
 
When I had laid it on the floor
I went to blow the fire a-flame,
But something rustled on the floor,
And some one called me by my name:
It had become a glimmering girl
With apple blossom in her hair
Who called me by my name and ran
And faded through the brightening air.
 
Though I am old with wandering
Through hollow lands and hilly lands,
I will find out where she has gone,
And kiss her lips and take her hands;
And walk among long dappled grass,
And pluck till time and times are done
The silver apples of the moon,
The golden apples of the sun
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد