گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

گفتارهایی در روشن وایی Guity Novin

این وبلاگ سروده ها، نوشته ها و گفتگوهایی را در باره ی فلسفه ی دوران رو شن وایی دربر دارد

بخشهایی از سخنرانی آلبر کامو در هنگام دریافت جایزه نوبل

نویسنده در رویارویی با راستی و آزادی

بخشهایی از سخنرانی آلبر کامو در هنگام دریافت جایزه نوبل در دسامبر 1957

برگردانی از گیتی نوین





اما یک نویسنده می تواند در همه ی پیامد ها  در زندگیش؛  چه در گمنامی یا که در آوازه ای  ناپایا،  چه گرفتار شده در بند آهنین سرکوبگران و یا که آزاد در پدیدار دهی به انگاشت خویش،  در دل جامعه ای زنده رخنه کند که او را    پروانه   می دهد، تنها به این پیمان که در مرزهای توانائیش دو گمارش را ، که سترگی پیشه اش را در بر میگیرد  بپذیرد: گمارش به راستی و گمارش به آزادی. زیرا که مر او را آرمان اینست که بزرگترین شمار شدای  مردمان را  به یگانگی آورد و هنرش نمی باید که با دروغ و با بندگی، که گسترنده ی  انزوا یند ، در هر کجا   که بر فرازند،  همساز باشد. و به کنار از همه انچه  که می تواند سستی  ما باشد ، ارجمندی این هنر همیشه  در دو دلسپردگی،که   نگهداریشان دشوارست، ریشه دارد ؛ ناپذیرفتن دروغ در باره ی آنچه که می دانیم و ایستادگی در برابر سرکوبگری. 

...    

بدون تردید هر نسل فراخوانده می شود تا جهان را بازریختی دهد. نسل من می داند که آنرا بازریخت نخواهد داد که بل اورا گمارشی سترگتر در پیش است. و آن  این که جهان را بازدارد از نابود کردن خویش.  ما جانشینان تاریخی گند زده ایم که  آمیزه ایست از انقلابهایی فروپاشیده، فناوریی که بدیوانگی کشیده شده، خدایانی مرده و اندیش وستهایی کهنه، که زور مندانی به ناروا می توانند همه چیز را نابودکنند و با این همه دیگر حتی نمی دانند چگونه می توانند  مردمان را به باوردر آیند، جائیکه هوشمندی  خویشتن  را به بندگی کینه  و سرکوب گری  آلوده کرده است  و این نسل با آغازیدن  به از خود گذشتگی می بایست که باز برپا دارد ، هم از درون و هم از برون،   همه اندک مانده  از آنچه که در بر گیر  شایستگی زندگی و مرگ بود.  در دنیایی که در بیم  از هم پاشیدن است،  که هراس از ان میرود که سر  بازپرسان مان برای همیشه فرمانروایی مرگ را بر پا کنند نسل ما می داند که در تندیی شتابزده در رویارویی با  گذشت زمان برای بازگرداندن صلحی  در میان ملت هاست   که در آن بردگی نباشد، نسلی که برای برای بازآوری کار است و فرهنگ،  برای باز نوشت پیمانی مینوی برای همه ی بشریت.   اگرچه آنچنان هویدا نیست که این نسل توان انجام این گمارش سترگ را داشته باشد اما  هم اکنون  در همه کجا ی جهان این نسل برای چالش دوگانه ی راستی و آزادی بپا خاسته است.  و اگر نیاز به آن باشد می داند که  برای  دستیابی به آن بدون کینه چگونه جان ببازد . و هرکجا که این در پدیدارست  می بایست که به آن خوش آمد  و آفرین گفت به ویژه در آنجا که خویشتن را فدا می کند. به هر روی میخواهم، با دانستن آشکار از اینکه این درخواست مورد پذیرش شماست ، این فرازمندی را که بر من روا داشته اید به این نسل ارمغان دارم.     

 

 

 

Mais dans toutes les circonstances de sa vie, obscur ou provisoirement célèbre, jeté dans les fers de la tyrannie ou libre pour un temps de s'exprimer, l'écrivain peut retrouver le sentiment d'une communauté vivante qui le justifiera, à la seule condition qu'ilaccepte, autant qu'il peut, les deux charges qui font la grandeur de son métier : le service de la vérité et celui dela liberté. Puisque sa vocation est de réunir le plus grand nombre d'hommes possible, elle ne peut s'accommoder du mensonge et de la servitude qui, là où ils règnent, font proliférer les solitudes. Quelles que soient nos infirmités personnelles, la noblesse de notre métier s'enracinera toujours dans deux engagements difficiles à maintenir : le refus de mentir sur ce que l'on sait et la résistance à l'oppression.

...

Chaque génération, sans doute, se croit vouée à refaire le monde. La mienne sait pourtant qu'elle ne le referapas. Mais sa tâche est peut-être plus grande. Elle consiste à empêcher que le monde se défasse. Héritière d'une histoire corrompue où se mêlent les révolutions déchues, les techniques devenues folles, les dieux morts et les idéologies exténuées, où de médiocres pouvoirs peuvent aujourd'hui tout détruire mais ne savent plus convaincre, où l'intelligence s'est abaissée jusqu'à se fairela servante de la haine et de l'oppression, cette génération a dû, en elle-même et autour d'elle, restaurer, à partir de ses seules négations, un peu de ce qui fait la dignité de vivre et de mourir. Devant un monde menacé de désintégration, où nos grands inquisiteurs risquent d'établir pour toujours les royaumes de la mort, elle sait qu'elle devrait, dans une sorte decourse folle contre la montre, restaurer entre les nations une paix qui ne soit pas celle de la servitude, réconcilier à nouveau travail et culture, et refaire avec tous les hommes une arche d'alliance. Il n'est pas sûr qu'elle puisse jamais accomplir cette tâche immense, mais il est sûr que partout dans le monde, elle tient déjà son double pari de vérité et de liberté, et, à l'occasion, sait mourir sans haine pour lui. C'est elle qui mérite d'être saluée et encouragée partout où elle se trouve, et surtout là où elle se sacrifie. C'est sur elle, en tout cas, que, certain de votre accord profond, je voudrais reporter l'honneur que vous venez de me faire.               

 

http://nobelprize.org/nobel_prizes/literature/laureates/1957/camus-speech-f.html





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد