Qu'est-ce que les Lumières ?
par: Michel Foucault
برگردان گیتی نوین
امروز هنگامی که گاهنامه ای از خوانندگانش پرسشی را می پرسد، برای اینست که عقیده ی آنان را در باره ی برخی از موضوع ها پرس و جو کند ؛ زیرا هر کسی در باره ی هر موضوع می تواند در هم اکنون عقیده ای دا شته باشد؛ واز این روست که چندان بخت آن نیست که از آن گردهم آوری چیزی نو فراگرفته شود. اما در سده ی هیجدهم، ویراستاران گاهنامه ها می خواستند که از همگان در باره ی دشواری ها یی که هنوز چاره ای برای آنها را یافت نشده بود بپرسند. من نمی دانم که آیا چنین شیوه یی پر بهره تر بود یانه ، ولی بدون شک شیوه ی نظرسنجی آن دوران بس جالب تر از این روزهابود.
به هر روی، برپایه ی چنین هدفی بود که در آذر ماه 1784 ماهنامه ی برلین (1) جستاری برای یافتن پاسخ به این پرسش که روشن وایی چیست؟ (2) را منتشرنمود که کانت به آن پاسخ داد .
اگرچه
این نبشته در میان کارهای کانت کاری کوچک می نماید ولی از دید من در تاریخ
اندیشه آن نبشته نشان آغازیست
محتاطانه برای پاسخ گفتن به پرسشی که فلسفه ی نووا هنوز هم توانایی پرداخت
به
آنرا نیافته است و هرگز هم نتوانسته است که گریبان خویش را
از گیر آن پرسش رها کند. واین همان پرسشی ست که اکنون برای دو سده در ریخت
های
گوناگون باز هم دنبال میشود. از هگل تا نیچه و از ماکس وبر تا هورخه مایر و
یا تا هابرماس،هرگز هیچ اندیشاری نتواسته است که ، چه به سر راستی و یا به
پیچ و خم ، از برخورد با این پرسش به پرهیزد.. پس اینک سر آن داریم که
بپرسیم که این پدیده که
روشن وایی خوانده میشود چیست که به کمترین بهره و تا اندازه ای ، پاسخ به
این پرسش نشان خواهد داد که ما امروز چه هستیم، چه می اندیشیم، و چه می
کنیم؟ بگذارید که چنین انگار کنیم که هنوز ماهنامه ی برلین پابرجاست و
از خوانندگانش پرسید ه ست که فلسفه ی نووا چیست؟ (3) شاید که ما بتوانیم در
پژواک به این پرسش چنین پاسخ دهیم که فلسفه ی نووا فلسفه ایست که می کوشد تا به این پر
سش پاسخ دهد که روشن وایی چیست ؟ پرسشی که در دو سده ی پیش به گستاخی پرسیده شده بود،
**** ****
2. اما دشواری بیش از این هاست . نبشته ی کانت چه در خود وچه در سنت مسیحی خویش ، دشواریی تازه برپا می کند. به آشکاری این نخستین بار نبود که اندیشارهای فلسفی در جستار آن بودند تا بازتابی از خویشتن را نشان دهند. اما در گفتاری پیراسته می توانیم بگوییم که چنین بازتابی از اکنون به سه ریخت بنیانی تا به آن زمان نمایان شده بود:
* "اکنون" می توانست به این روی پدیداری گیرد که متعلق به هنگامی ویژه در جهان است . هنگامی که "اکنون" از دیگر دوره ها به آشکاری گسسته بود ؛ یا به خاطر داشتن ویژگی هایی درونی آن و یا که در پس رویداد ی سهمگین . بنا بر ین در دولتمرد پلاتو (آفلاطون) گفتگوگران در یافته اند که متعلق به یک دوره از انقلابهای های جهانند که در آن جهان ، علیرغم همه ی پی آمدهای ناگوار ناشی از پسروی بازهم به واپس باز گردیده است.
* "اکنون" می تواند تلاشی باشد برای رازگشایی از نشانه هایی اسرارآمیز در باره ی رویدادها در آینده ای که در پیش ست . در اینجا ما گونه ای از آینده نگری را داریم که آگوستین نشانی از آن ست.
* "اکنون" میتواند همچنین به آوند جابجایی به سوی پیدایش جهانی با دستاوردهایی تاره به کندوکاش گرفته شود واین همانست که ویکو (9) در آخرین فصل ار کتابش بنام بنیاد دانش نو (10) به آن می پردازد. آنچه او در "امروز" می بیند" انسانیت تکامل یافته است .. که به برون گسترده شده در میان همه ی ملت ها ، زیرا تنی چند از پادشاهان بزرگ بر جهان این مردمان فرمان می رانند." همچنین این "اروپاست ... درخشان از چنین انسانیت که سرشارست از همه ی نیکی هایی که به زندگی مردمان شادمانی می آورد"
اما پرسش روشن وایی در گونه ای که کانت آن را مطرح کرده است کاملاً متفاوت است از آن سه نمونه ای که در بالا بر شمردیم . در اندیشار او روشن وایی نه آن دوره ای ار جهان است که کسی به آن تعلق دارد و نه رخدادیست که نشانه هایی از آن دریافت شده باشد و نه پیدایش یک دست آوردست . کانت روشن وایی را به گونه ای کاملاً منفی توصیف می نماید. به مانند بازمانده (11) ، خارج شدن ، راهی به برون. اگرچه او در نبشته های دیگرش در باره ی تاریخ به هر از گاه سرچشمه و یا جنبش درونی در روندار تاریخ را در زیر پرسش می گیرد .اما در نبشته ی "روشن وایی" تنها به پرسشی از وافعیت ملموس(12) می پردازد. کانت براین تلاش نیست که اکنون را در تمامیتش و یا به مانند دست آوردی در آتیه دریافت کند. که بل در جستجوی یک تفاوت است: او می خواهد بداند که امروز در سنجش با دیروز چه تفاوتی دارد؟
3. من در اینجا به جزئیات نبشته ی کانت که علیرغم خلاصگی اش همیشه چندان هم واضح نیست نمی پردازم. اما تنها سه چهار مطلب را مطرح می کنم که به نظر من اگر که بخواهیم دریابیم که چگونه کانت با پرسش های فلسفی امروز ه کلنجار رفته است، باید مهم تلقی شوند .
کانت از همان آغاز اشاره می نماید که "راه خروجی" که وجه مشخصه ی روشن وایی ست رونداریست که مارا از دام "ناپختگی"** آزاد می نماید. و مقصود او از "ناپختگی" حالتی مشخص از نیروی خواست ماست که مجبورمان میکند که در اموری که نیاز به کاربرد خرد دارند سرپرستی شخصی دیگر را برای رهنمونی بپذیریم. در این مورد کانت سه نمونه را ارائه می کند: هنگامی که کتابی جایگزین اندیشیدن ما می شود ما در بند نا پختگی هستیم. ویا هنگامی که یک رهبر روحانی جاگزین وجدان ما می شود و به همچنین در هنگامی که پزشکی برای ما تصمیم می گیرد که برنامه ی خوراک ما چه باید باشد. ( پروا دهید که در این رهگذار توجه کنیم که با اینکه در خود نبشته ی کانت این سه نمونه به آشکاری بیان نشده اند ولی میتوان آنها را به آسانی یافت) به هر روی روشن وایی به آوند بهبودی در پیوندهایی تعریف شده است که از پیش در میان نیروی خواست ، سرپرستی و شیوه ی کاربرد خرد وجود داشته اند.
همچنین باید توجه کنیم که کانت این راه گریز از ناپختگی را به شکل مبهمی ارائه می نماید. زیرا او ابن راه را به آوند یک پدیده مشخص میکند ،مانند روندار ی که همیشه در گذر مداوم ست ، اما او همچنین آن گریختن را به صورت یک وظیفه و یک مسئولیت نیز نشان می دهد. از همان نخستین پاره ی نبشته خویش کانت توجه می کند که انسان خود مسئول به دام افتادن در ناپختگی خویش است. و بنابرین بایستی فرض بر آن باشد که او توانایی فرار از آن ناپختگی را تنها با یک دگرگون شدن به دست می آورد، دگرگونیی که او خود می تواند در خود ایجاد کند. کانت به نشانمندی می گوید که ابن روشن وایی نمادی دلیرانه ست(13) . اما نماد دلیرانه همانند یک نبرد افزار برای دلاوری نیست (14)، به گفته ای دیگر ، نماد دلیری آن نشانه ی مشخص است که بر روی سپر که به وسیله آن یک دلاور می تواند شناخته گردد و همچنین آن نماد با پند نبشته ای همراهست ، اندرزی که دلاور به خویشتن می دهد و آن را به دیگران نیز پیشنهاد می کند. پس ببینیم اینک که آن اندرز چیست؟ "دل آن داشته باش که بدانی" (15). "گستاخی و بی باکی آن داشته باش که بدانی" . از این روی روشن وایی هم می بایست به گونه ای روندار به بررسی آید که در آن انسان بصورت گروهی شرکت می نماید و هم به گونه ی یک دلاوری دلیرانه که می بایست به گونه ای شخصی به آورد گرفته شود. مردمان در آن واحد هم مهره های این بازی و هم آفرینندگان این بازی در روندار یگانه اش می باشند. آنان می توانند به همان اندازه که در آن بازی شرکت می کنند بازیگران در آن روندار باشند و خود روندار به همان اندازه که مردمان برآنند که در آن داوطلبانه بازیگر باشند شکل می پذیرد .
سومین دشواری که در ین نبشته ی کانت پدیدار می شود کاربرد او از واژه ی انسانیت (17) است . در انگاره ی کانت از تاریخ اهمیت این واژه به روشنی در میان کانت شناسان شناخته شده است. آیا ما از کاربرد این واژه باید چنین برداشت کنیم که تمامی نژاد بشر در روندار روشن وایی گرفتار گشته ست؟ در چنین رو یی ما می باید روشن وایی را به آوند یک دگرگونی تاریخی انگار کنیم که بر هستایی سیاسی و اجتماعی همه ی مردم این کره ی خاکی انگ می نهد. ویا از کاربرد این واژه ما باید چنین دریافت کنیم که روشن وایی دگرگونی هایی را در بر می گیرد که بر آنچه که انسانیت انسان ها ست هنایش می نهد؟ و سپس این پرسش بر می خیزد که بدانیم این دگرگونی چیست؟ در اینجا باز پاسخ کانت تهی از هر گونه ابهام نیست. و به هر پدید، در زیر این ساده نمایی پاسخ او در گونه ای پیچیدگی پنهان است.
کانت دو شرط اساسی را شناسایی می دهد که بشریت در زیر آنها می تواند از ناپختگی بگریزد. و این دو پیمان در آن واحد هم روح وایانه اند و هم نهادانه spirituelles et institutionnelles ، هم اخلاقی اند هم سیاسی.
نخستین این دو شرط آنست که قلمرو سر بفرمانی relève de l'obéissance میبایست که از قلمرو کاربرد خرد متمایز باشد. به کوتاه سخن، برای شناساندن وضعیت ناپختگی کانت از این گفتش آشنا بهره می گیرد که: " نیند یش و تنها به فرمان باش " بنا به دید او اینچنین ست که انظباط ارتشی ، نیروی سیاسی و یا ولایت مذهبی به وجه معمول ریخت می گیرند. انسان نه در آنگاه به پختگی در میرسد که که دیکر اجباری به فرمانبری نداردکه بل در آن هنگام که به او گفته میشود که : " فرمان ببر و انگاه خواهی توانست تا به آنجا که دوست داری خرد بورزی". بایست توجه کنیم که واژه ای که در زیان آلمانی برای خردورزی به کار برده شده ست rasonieren است . این واژه که کانت آن را در کتاب مهمش "انتفاد ی بر خرد ناب " نیز به کار برده ست تنها اشارت به کاربرد خرد نیست که بل به آن کاربرد خردست که درآن خرد هیچ هدفی به جز خرد ورزی ندارد. پس خرد ورزی کاربرد خردست تنها برای خردورز ی. و چنین ست که کانت نمونه هایی را نشان می دهد که در پدیداریشان نمونه هایی کاملاً پیش پا افتاده می نمایند مانند : به پس انداختن پرداخت مالیات خویشتن، در همان دم که مالیات دهنده آزادی آنرادارد که هرچه دلش می خواهد بر ضد نظام مالیاتی سخن بگوید واین نشانه ایست از پدیداری پختگی و یا نمونه ای دیگر آنست که یک پیشوای مذهبی مسئولیت رهنمونی پیروانش را برای مراسم دینی می پذیرد و در همان حال به آزادی به انتقاد ی بخردانه از خشکه باوری ها می پردازد. میتوان چنین اندیشید که در سده ی شانزدهم از این گفته ها ی هیچ قصد دیگری به جز آنچه که در خود گفته آمده ست نبوده ست " و مقصود از آگاهیی آزادانه " حق داشتن به اندیشیدن است تا به آنجا که موجب خوشنودی میگردد منتها به این شرط که شخص باید فرمان بردار بماند -- که البته در آن دوران باید هم که فرمان بردار می بود و اگرچه در اینجاست که کانت وجه تمایز دیگری را به نحوی شگفت انگیز به میان می کشد. و آن و جه تمایزی ست که او اینک میان جنبه شخصی و جنبه ی همگانی خردورزی قائل می شود و بلافاصله می افزاید که خردورزی می باید در جنبه ی همگانی آزاد باشد و می باید که در کاربرد شخصی مطیعانه باشد. و این بینش بر خلاف آنچه می باشد که بطور معمول از " به آگاهی آزادانه " استنباط می شود.
لکن می بایست کمی بیش از اینها موشکافی کرد و باید پرسید چه چیزی برای کانت در بر گیرنده ی کاربرد شخصی خردورزیست؟ و در چه زمینه ای خردورزی به کار برده می شود؟ بگفته ی کانت کاربرد شخصی انسان از خردورزی در هنگامیست که او همچون "چرخ دنده ایست در یک ماشین" و این در هنگا می ست که شخص می باید در جامعه نقشی را ایفا کند و یا پیشه ای را انجام دهد مانند اینکه او یک سرباز باشد و یا یک مالیات دهنده و یا که پیشوایی در یک نیایشکاه ویا یک کارمند دولت ، در همه ی این موارد یک انسان به عضوی از جامعه بدل شده است. و بنابرین خودرا در موقعیتی مشروط در می یابد که در آن می باید از دستورالعمل هایی ویژه پیروی کند و هدفهایی ویژه را دنبال نماید. کانت البته پیشنهاد نمی کند که مردم می باید به اطاعتی کورکورانه و ابلهانه بپردازند. اما آنها می باید از خرد خویش در زیر این شرایط بخصوص بهره جویند و خردورزی آنگاه باید در خدمت هدفی ویژه در دید آید. وبنا برین در این گونه موارد هیج گونه آزادیی در کاربرد خردورزی شخصی نمی تواند بر پا باشد.
از سوی دیگر هنگامی که انسان تنها از اینروی به خردورزی می پردازد که خرد خویش را به کار گیرد ، یا هنگامی که شخص به آوند موجودی خردمند ( و نه هچون چرخ دنده ای در یک ماشین) خردورزی می نماید، ویا هنگامی که شخصی به آوند عضوی از انسانیت خردمند خرد می ورزد، در آنگاه ست که کاربرد خرد می باید آزاد باشد و همگانی. برین بنیان روشن وایی تنها آن روندار نیست که افراد آزادی اندیشه خویش را به آن تضمین شده دریابند. روشن وایی آنگاه برپاشده ست که آن کاربردی یکسان و همه در برگیر (یونیورسال)(18)، کاربردی آزادانه و کاربردی اجتماعی از خرد باشد (superposition de l'usage universel, de l'usage libre et de l'usage public de la raison).
و این ما را به چهارمین پرسشمان از نبشته ی کانت رهنما می شود. به آسانی می توان دید که کار برد یکسان و همه در برگیر خرد (جدا از هر گونه هدف شخصی) همچنین مربوط می شود به خود خردورز به آوند یک فرد، پس به آسانی می توانیم ببینیم که آزادی کاربرد خرد می تواند به صورتی منفی تضمین شود و آن اینست که می باید هیچگونه تنشی در کاربرد خرد نباشد. اما چگونه می توان از کاربرد خرد از سوی همگان اطمینان حاصل نمود؟ به نحوی که ما می بینیم روشن وایی نبایستی به سادگی به گونه ی یک روندارهمگانی انگاشت گردد که بر همه ی بشریت تاثیر می نهد. یا به گفته ای دیگر، نباید آنرا تنها به آوند یک وظیفه ی مشخص شده برای یک فرد انگاشت نمود زیرا این به آن معنا خواهد بود که اینک روشن وایی به شکل یک دشواری سیاسی پدیدار خواهد شد. به هر رخداد، پرسش در اینست که بدانیم چگونه کاربرد خرد می تواند آنچه که مورد نیازش ست را از جامعه دریافت کند ، و یا چگونه می توان در همان حال که مردم در حد امکانشان با پشتکار سر به اطاعت نهاده اند از آنها به گستاخی و در روشنایی روز و به آشکارا درخواست نمود که آگاه باشند؟ و چنین است که کانت با زبانی در پس پرده به فردریک دوم گونه ای پیمان را پیشنهاد می کند که می توان آن را به شکل قراردادی میان خودکامگی اندیشمند و خردورزی آزاده قلمداد کرد: وآن اینکه بهترین تضمین برای سربفرمانی شهروندان کاربرد همگانی و آزادانه ی خرد ورزی خودکفا ست . اگرچه این مشروط بر آنست که اصل سیاسی که می باید مورد اطاعت واقع شود بایستی خود با خردٍ یکسان و همه در برگیرهماهنگ باشد. اینک پروایمان دهید که در این جا نبشته ی کانت را رها کنیم زیرا من به هیچ وجه نمی خواهم که پیشنهاد کنم که در نبشته ی توانایی آنرا می بینیم که بتواند به بایستگی توصیفگر روشن وایی باشد. و فکر نمی کنم که هیچ تاریخ نویسی بتواند برای کندو کاش از دگر گونگی اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی که در پایان سده ی هیجدهم رخ داد از آن نبشته راضی باشد.
به هر روی، علیرغم کیفیت مشروط آن، و بدون آنکه قصد آن داشته باشم که کار کانت را در جایگاهی گزافه قرار دهم، به باور من لا زم است که برروی پیوست میان این نبشته ی کوتاه کانت و سه کتاب خرده گیری او (19) پافشاری کنیم. بنابر توصیف کانت روشن وایی از همان دم آغاز می گردد که بشریت بدون آنکه ازحاکمان پیروی کند خرد خویش را به کار می گیرد واینک دقیقاَ در این دم ست که خرده گیری به نیاز می آید. زیرا که نقش خرده گیری آنست که شرایط کاربرد بسزای خرد را تعریف نماید تا بتوان تعیین نمود که چه ها را می توان دانست ، چه ها را باید کرد و چه ها را می توان آرزو داشت. کاربرد نابسزای خرد آنست که به خشکه باوری و دگرباوری (20) همراه با خیالبافی منجر گردد. از سویی دیگر، تنها هنگامی می توان به خود کفایی خرد اطمینان نمود که کاربرد سزاوارانه ی خرد در اصول خویش به روشنی تعریف شده باشد. به تعبیری دیگر، خرده گیری مانند کتابچه راهنمای خردیست که در روشن وایی رشد نموده ست و بر وارون می توان گفت که دوران روشن وایی همان دوران خرده گیریست .
در اینجا چنین فکر می کنم که لازمست که در باره ی پیوند میان نبشته ی کانت و نبشته های دیگر او که به تاریخ پرداخته اند تاکید نماییم. بیشترین بخشها در این نوشته های تاریخی برآنند تا فرجام گرایی(21) درونی زمان ومقصدی که تاریخ بشریت به سوی آن در گذار است را تعریف دهند. کندوکاش روشن وایی، با تعریف آن به صورت پیشروی تاریخ بشری به سوی کیفیت پختگی ، اینک واقعیت معاصر را در رابطه با تمامی این حرکت و سوی گیری آن بررسی می نماید. ودر همان حال نشان می دهد که چگونه در هم اکنون هر فرد مسئولیتی بویژگی مشخص برای تمامی آن روندار بر عهده دارد.
زیرگزاره ای (22) را که مایلم پیشنهاد نمایم اینست که این نبشته ی کوتاه کانت به تعبیری در تقاطع بازاندیشی انتقادی و بازاندیشی تاریخی قرار گرفته ست.( à la charnière de la réflexion critique et de la réflexion sur l'histoire) این نبشته بازاندیشی کانت ست به وضعیت معاصر در برآیندگیری به کارکرد خویشتن. بی گمان این نخستین بار نیست که فیلسوفی خود دلایل خویشتن را برای برعهده گیری کاری ابراز نموده ست. اما بر من چنین می نماید که این نخستین بارست که فیلسوفی به این نحوه ، به صورتی نزدیک و از درون ، اهمیت کار خویشتن را در پیوند با دانش و با باز اندیشی از تاریخ و همچنین با کندوکاشی از دوره ای مشخص ، که در آن می نویسد وبه خاطر آن می نویسد، بستگی داده است. این باز اندیشی بر "امروز" ست که به آوند روزگاری متفاوت در تاریخ ، و به آوند انگیزه ای برای یک وظیفه ی ویژه ی فلسفی ، این نبشته را به دید من نو آور پدیدار می سازد.
بر من چنین نمایان می گردد که با این گونه نگرش به آن نبشته است که که می توانیم نقطه ی آغاز سفر خویش را شناسایی کنیم: واین نگرش خط پیرامونیی را ترسیم می کند که دربرگیر آنچه ست که شاید بتوان رفتار نو وایی (23) خواندش.
می دانم که غالباَ از نو وایی به آوند یک دوره ، و یا به کمترین، به آوند گروهی ار ویژگی ها که نمادی از یک دوره می باشند سخن گفته می شود . زیرا اگرکه نووایی را در گاهنامه ای قرار دهیم دوران پیش از آنرا سست اندیشی و یا کهنه اندیشیٍ پیش از نو وایی و دوران پس از آن را دوره ی پیچیدگی و نگران کننده ی پسانووایی تشکیل می دهند. وپس آنگاه ما خودرا در برابر این پرسش می یابیم که آیا نووایی دنباله ای از دوران روشن وایی ست و یا آنکه باید آنرا به آوند یک گسیختگی و یا یک جداگشتگی از اصول اساسی سده ی هیجدهم انگاشت کنیم.
در باز گشتی به اندیشیدن در باره ی نبشته ی کانت ، من از خویش می پرسم که آیا ما نباید نووایی را به جای آنکه به آوند یک دوران تلقی کنیم آنرا به مثابه گونه یی نگرش انگاشت نماییم. منظور من از "نگرش" نمادی ست در ارتباط با واقعیت معاصر. گزینشی دادخواهانه از سوی گروهی مشخص از مردم و بفرجام، گونه ای اندیشیدن و حس کردن و همچنین نحوه ای از ر فتارو کردار که در آن واحد و همزمان نشان از پیوستگی و تعلق به آن واقعیت معاصر را دارد و خویشتن را به آوند یک وظیفه می نمایاند. بی گمان این اندکی به آنچه می ماند که در زبان یونانی ethos خوانده می شود. ودر نتیجه ، بجای آنکه بکوشیم تا میان "دوران نو" و " پیش نووایی" و "پسا نووایی " تمیز قائل شویم به انگار من با هوده تر آنست که تلاش نماییم که دریابیم که چگونه نگرش نو وایی از همان آغاز ریخت گیری خود رویاروی درگیری با نگرشهای "ضد نووایی" گردید.
برای نشان دادن داشته های نگرش به نووایی من به شیوه ای کوتاه به نمونه ای تقریبا نا بدور انداختنی اشاره می نمایم و آن بودلر است که آگاهی او به نووایی به آوند یکی از پررنگترین آگاهی ها در سده ی نوزدهم به گستردگی شناخته شده ست.
1.
نووایی اغلب در زمینه ی آگاهی به نا پیوستگی زمان شناسانده شده ست همانند
یک گسستگی در سنت، یا احساسی از تازگی، سرگیجه ای در رویارویی با گذران هر
لحظه. و این چنین بدید می آید که براستی این همانست که بودلر گفته ست در
آنجا
که نووایی را به آوند " ناپایدار، گذران و مشروط" تعریف می نماید.(24) اما،
برای او، نووا بودن مترادف با شناسایی و پذیرفتن این گذران پیوسته ی زمان
نیست : که به وارون ، برای او نووایی در پذیرفتن نگرشی مشخص در هماهنگی با
این گذران
جای گرفته ست. واین نگرش دشوار و آزادانه چیزی
ابدی را که نه در ماورا و نه در واپس این دم کنونی ست به دام می اندازد ،
چیزی که در درون خود این دم
نهفته ست. نووایی از شیوه های تازه پذیرفته شده ، که چیزی بیش از به زیر
پرسش اوردن روندزمان نیستند. متمایزست. نووایی نگرشی ست برای امکان به
چنگ اوردن
جنبه های "قهرمانانه" ی این دم کنونی -- یا اینک . و به سخنی دیگر این
حساسیت داشتن به گریز پایی شتابنده ی اینک نیست که پدیده ی نووایی را به
وجود می آورد که بل خواستن به
"قهرمانانه" کردن این دمست که آنرا به وجود می آورد.
من در اینجا خویشتن را محدود می کنم به آنچه که بودلر در باره ی نقاشی معاصر خویش گفته ست. بودلر نقاشانی را که هیچ کس مگر آنکه در ردای رومیان باستان باشند را به پرده نمی کشیدند ، زیراکه لباسهای سده ی نوزدهم را به افراط زشت می یافتند ، به سخره می گیرد. برای بودلر نو وایی در نگاره گری لزوماَ با کشیدن جامه ی سیاه بر پرده ی نقاشی پدیدار نمی شود. برای او نقاش نووا کسی ست که می تواند لیاس رسمی سیاه را به آوند "طرز لازم لباس زمان ما نشان دهد. " نووا کسی ست که می داند که چگونه با شیوه ی امروزین لباس، هستایی و همیشگی و پذیرایی پیوندی شیدایانه با مرگ ، که عصر ما بپا داشته ست ، را پدیداری دهد . " کت مردانه و لباس رسمی نه تنها دارای زیبایی سیاسی ویژه خود هستند ، که بیانیه ای برای برابری یکسان و همه پذیر مردم می باشند ، اما همچنین زیبایی شاعرانه شان ، که بیانیه ایست از روان اجتماع - صفی دراز برای تشییع جنازه (25) جنازه های عاشق، جنازه های سیاسی ، جنازه های شهرنشینان .. ما همه تشییع کنندگان از جنازه ای هستیم (26). برای انگاشت این نگرش نووایی بودلر گه گاه شناسه های تحقیر آمیز(27) را به کار می گیرد : برای نمون" شما به هیچ وجه حق آن ندارید که از اینک بیزار باشید" که این شناسه ها بسیار با اهمیتند زیرا که به شکل یک انگار ه بیان شده ند .
2. لزومی نیست که گفته شود که چنین "قهرمانوایی" (28) طعنه آمیز ست. نگرش نو وایی این دم در گذر را قدوسیتی نمی دهد تا که آنرا ماندگار نگاه دارد و یا که به آن جاودانگی دهد. به آشکاری نگرش نو وایی از این دم گذران به آوند دمی کمیاب که گیرا و زودگذر ست بهره بر نمی دارد زیرا این همان ست که بودلر آنرا رفتار تماشاگر می خواند. تماشاگر هرزه گرد یا ولگرد flâneur ، تنها به آن خوشنود ست که چشمهایش را باز نگاه دارد و متوجه باشد تا برای خویشتن انباری از خاطره ها بنا کند . در رویارویی با flâneur، بودلر انسان نووا را چنین توصیف می کند " او به فرا دور می رود با شتاب و در جستجو ... بس دل استوار باش که این انسان ... در مقایسه با کسی که او را فقط flâneur می توان خواند - این تن تنها ی پاداش گرفته از انگاشتی فعال، بدون ایستایی در سفر خویش برعرصه ی پهناور کویر بشر ی از آرمانی سترگتر بر خوردار ست ، آرمانی فراگستر، وآن چیزیست متمایز از خوشنودیی درگریز که در چگونگی پیرامون نهفته باشد. این انسان نووا در جستجوی کیفیتی ست که اکنون اگر شما پروایم دهید باید آنرا "نووایی" بخوانم. .. او پیشه ی خویش بر آن می کند تا از پذیرفته های امروزین همه آنچه که ممکن است را از بردار شعری در درون تاریخ به برون بکاود . " برای دادن نمونه ای ار نووایی ، بودلر از هنروری بنام کنستاتین گی (29) بهره می گیرد که در پدیداری خویش همچون تماشاگری یا که گردآورنده ای کمیاب هاست . او تا به انجام بر جای می ماند تا که پرسه زند در هر کجا هنوز کور سویی از روشنایی ماندست یا که پژواکی از شعر، یا که لرزشی که نشان از جان دارد و یا که نوایی رو به خاموشی از موسیقی و یا به هر هنگام که شیدایی در برابرش پدید آید و یا به هر هنگام که انسانی طبیعی و یا انسانی سنتی خویشتن را در زیبایی شگفت بر او بنمایانند و یا که به هر هنگام که آفتاب روشنایی دهد بر شادی شتابان جانداری در تباهی."
اما در اینجا نباید که به هیچگونه این اشتباه را کرد که کنستانتین گی تماشاگری هرزه گر دست: آنچه که او را از د ید بوددلر به آوند نمونه ای بارز از یک نگاره گر نووا نشان می کند اینست که او تنها هنگامی به کار آغاز می کند که همه ی جهان به خواب رفته ست. او به جهان دگرگونی می دهد . دگرگو نشی که واقعیت را نابود نمی کند و بلکه یک بازی دشوار میان حقیقت آنچه که واقعیت ست از یک سوی و به کارگیری آزادی از سوی دیگر می باشد، و چنین ست که آنچه که "طبیعی" ست بسان " بیشتر از طبیعی" دیده می شود و چیزهای "زیبا" بسان "بیشتر از زیبا " می شوند و هر گونه چیزی به آ ن سان پدیدار می شود که گویی " همچون روان آفریدگار آن چیز برخودار از تپش زندگی است" . ارزش والای حال برای نگرش نووا غیرقابل گسستن از شور بی تابانه ایست که می خواهد آنرا به انگار آورد. به انگار آوردن در شکلی دیگر از آنچه که هست، و دگر ریخت دادنی به آن نه برای نابود کردنش که بل برای به چنگ گرفتن آنچه که در آن هست. نووایی بودلری تلاشی ست که درآن توجه افراطی به آنچه که واقعیت است در ستیزه ست با آزاد یی که در همان حال که به آن واقعیت ارج می نهد به حریم آن دست می درازد.
3. هرچند، نووایی برای بودلر به همان سادگی نیست که تنها در پیوندی با اکنون دیده شود که بل آن همچین نشان از گونه ای پیوند ست که بایستی با خویشتن برپا ساخت. نگرش آزادانه ی نووایی در بند یک پرهیزگاری به ناگذیرانه ست. نووا بودن آن نیست که کسی خویشتن را به آوند یک تن در میان روانه ی دم های در گذر بپذیرد که بل آنست که خود را به آوند گشته ای در یک پردازه ای پیچیده و دشوار بگیرد (30) و این آنست که بودلر ،در شیوه ی سخن زمانه خویش ، آنرا "نخبه گری" (31) خوانده ست. در اینجا من از صفحه های نبشته ی او که برای خوانندکان بس آشنا می باشند سخن به میان نمی آورم صفحه هایی در باره ی ذات "پست ، فرومایه و زننده"، صفحه هایی در باره ی شورش ناگذیر بشر بر علیه خویشتن، صفحه هایی در باره ی "فرزانگی برازنده"(32) که " بر پیروان فروتن و بلند پرواز خویش" اطاعتی بس محکومانه تر از هراس انگیزترین آیین ها مقرر می دارد. و به فرجام صفحه هایی در باره ی پرهیزگاری نخبه ای که از تن و رفتار و احساس و شیدایی و همه ی هستی خویشتن یک آفرینش هنری می سازد. انسان نووا برای بودلر آن کس نیست که همه چیز رها میکند تاخویشتن را باز یابد تا رازهایش را و راستی نهفته اش را باز شکافد که بل او بشری ست که می کوشد تا خویشتن را باز آفریند. این نووایی "انسان را در هستی راستین خویش آزاد" (33) نمی نماید و بل او را برآن می دارد تا با وظیفه ی پردازش(34) خویش رو در رو شود.
پروایم دهید تا در اینجا تنها این سخن انجامین را بی افزایم که بودلر بر این انگاشت نیست که این کنایه به قهرمانوایی اکنون، یا این دگر ریخت دادن به بازی آزادی و هستایی ، و یا این باز پردازش پرهیزگار انه خویش هیچ جایی را در خود جامعه یا در پیکره سیاست داشته باشند. آنها تنها می توانند در جایی دیگر گون ، که بودلر آنرا هنر می خواند ، ساخته شوند.
من چنین وانمود نمی کنم که در این چند خط تاریخ پیچیده ی رویداد روشن وایی را در پایان سده ی هیجدهم و یا که نگرش نووایی را در پدیداری هایی که شاید در دوران دو سده ی گذشته به خود گرفته خلاصه کرده ام. من از یک دست در این جستار بوده ام تا بر اندازه ای که یک پژوهش فلسفی ریشه در روشن وایی دارد پابفشرم -- واین پژوهشی ست که به همزمان بپردازد به دشواری هایی همچون پیوند انسان به اکنون ، نماد تاریخی هستی انسان، و بنیان گذاری خویشتن به آوند کنش گری به خود بس (35) . از دستی دیگر، جستار من آن بوده ست که پافشاری نمایم که رشته ای که می تواند ما را به روشن وایی پیوست دهد آن نیست که به عناصر فرزانگاری وفادار بمانیم. که بل آن رشته باز بکار گیری همیشگی یک نگرش ست -- و آن گونه ای درستخویی فلسفی (36) ست که می تواند به آوند سزا جویی همیشگی از گهگاه تاریخی ما توصیف شود. اینک بر آنم که این خوی را به کوتاهی شناسایی نمایم.
الف. ناشایایی (37)
ب . شایا یی (54)
با
این همه در همان هنگام که این پیشبانی ها را در شمر می آوریم آشکارست که
می باید درون مایه ای بیشتر شایان را ار آنچه که می تواند خوی فلسفی (55)
باشد پیشنهاد کنیم که دربرگیر یک خرده گیری از آنچه که می گوییم ، می
اندیشیم و می کنیم باشد با به کار گیری از هستی شناسی تاریخی خویشتن مان
(56) .
الف . بازخواستی آن
این
درخواستها با آنچه که شاید بتوان شگفتی پیوستگی میان دربرگیری از یکسو و
نیرو از سوی دیگر خواندشان نمایان میگردند.می دانیم که امید برزگ و یا
پیمان بزرگ سده ی هیجدهم و با بخشی از ان سده رشد همزمان و هماهنگ هرکس
درتراز با دیگر کسان بود . و افزون بر آن می دانیم که در همه ی تاریخ جامعه
های غربی دستیابی به توانمندی و تلاش برای آزادی بنیان ده همیشگی بودست(و
در غرب است که شاید ریشه ی سرنوشت تاریخی تکتایانه آن جامعه ها جای گرفته
ست . این سرنوشت ویژه که در راهگذارش و در همگی تایی خویش بس دگرگون و بس
مهتر از سرنوشت دیگر جامعه ها بوده ست.) اینک همبستگی میان رشد توانمندی و
رشد بخود بسند ی آنچنان هم ساده نیست که در سده ی هیجدهم در باور می بود.
وما توانا بوده ایم که بینیم که چه پیوستگی به نیرو از سوی فنآوری های
گوناگون رسانه شده ست . (و این هم درهنگامی که سخن ما از ساختنی با هدفی
افتصادی ست درست است و هم هنگامیکه از نهادهایی سخن می گوییم که به
سامگذاری اجتمایی(78) می پردازند و یا که به شگردهای رسانگی(79) ) برای
نمون شاگردار هایی چه همگانه و چه کسگانه (80)، و یا روندارهایی که برای
همسان نمایی به نام نیرومندی کشوری (81) به کارگرفته می شود و یا خواستهای
اجتماعی و یا تیره ی از این دستند. پس آنچه که در بازخواست ست اینست که
چگونه می توان رشد توانمندی به در برگیری را از پیوستگی به افزون شدن
نیرومندی باز داشت و گسست.
ب . همگنی
و این ما را رهنمون می نماید به آنچه که می توان آن را "ساختار کنش مند" نامید . ودر اینجا ما آنچه را که انسان می کند و به هر شیوه که می کند را به آوند قلمروی همگن برای رهنمود (82) می پذیریم و نه آن نمایانگری را که انسان از خویشتن می دهد و نه آن بند و بست هایی را که انسان هارا بدون آگاهی شان از آن بندوبستها می شناسانند . به دیگر سخن ، این ریختهای آن خرد ورزی (83)ست که شیوه های کردن کارها را سازمان می دهد ( این را می توان سویه های فناوری خواند) و آزادیی ست که آن خردورزی کاری را در زیر آن ودر درون ساختارهای کنش مند (84) انجام میدهد، در واکنشی به آنچه که دیگران کرده اند، و در مداراسازی دستورهای بازی ، تا بالا رسیدن به مرزی هویدا (و این را می توان سوی دور اندیش این کارکردها (85)خواند). همگنی این کندوکاشهای تاریخی و سزا کاوانه در چه در سوی فناورانه شان و چه درسوی فرجام اندیشانه شان در قلمرو این کارکردها استواری می گیرند.
پ . ساختارگری
این
ساختارهای کنش مند در سه پهنه گسترده شاخه می زنند: در پیوستگی های
فرمانوایی (86) برچیزها، در پیوستگی های کنشی بر دیگران، و در پیوستگی های
با خویشتن. و این بدین معنا نیست که هریک ازین سه پهنه به همگی بیگانه از
دیگر پهنه هاست. که این به اشکاری شناخته شده ست که بان وایی بر چیزها به
میا نه گیری پیوستگی با دیگران انجام می گیرد. و در نوبه خود پیوستگی با
دیگران همیشه دربر گیر پیوستگی با خویشتن ست، وچنین ست نیز در واژ. اما ما
دارای سه برداریم که ویژگی شان و به هم بستگی شان باید کند و کاویده گردد.
بردار دانش، بردار نیرو و بدار درستخویی. به نمادهایی دیگر ، هستی شناسی
خویشتن مان میباست که به رده ای از پرسشهای گشوده پاسخ دهد؛ میبایست که به
جستارهایی بی شمار بپردازد که به هر اندازه که بخواهیم می توانند چندین
برابر گردند و نمون گونی گیرند اما همه می باید به پرسش هایی ساختار شده
ازین سان بپردازندکه: ما به آوند کنش گران شناخت خویش چگونه بنیان گرفته
ایم؟ ما به آوند کنش گرانی که پیوستگی به نیروگری را به کارمی گیرند و یا
در زیر آن جای می گیرند چگونه بنیان گرفته ایم؟ و ما به آوند کنش گران درست
خوی کردار خویشتن چگونه بنیان گرفته ایم؟
ت . هموارگی
و
به فرجام ، این سه کاوش تاریخی و ُسزا کاوانه به بس ویژه هستند به این
معنا که آنها همیشه بردبار یک مایه، یک هنگام و یک پیکره ار کارکردها و
گفتمان ها می باشند. و با این همه ، به کمترین اندازه در گستره ی جامعه های
غربی که از میان آن ها ما بر می گیریم، این کاوش ها دارای هموارگی از
خودند. به این معنا که آنها باز رخ دادن را تا هنگام ما دنبال کرده اند
برای نمون ، دشواری پیوستگی میان فرزانگی و نا فرزانگی ، و یا بیماری و
تندرستی ، و یا بزه کاری و دادگری، و پیچیدگی پیوستگی های تنانه. و دیگر
ازین گون.
اما با پرداختن به این هموارگی من بر آن نیستم که پیشنهاد نمایم که آنها می باید در دنباله ی فراتاریخی شان در زمان به بار پس پی جوی شوند. و نه همچنین که دگر گونی شان می باید دنبال گردد. آنچه که می باید دریافته آید اینست که به آن اندازه که از آن آگاهیم، ریخت های نیرویی که در آن گاهان به کار گرفته ایم و آزمودنی که در آن از خویشتن داشته ایم به هیچ بنیان نمی دهدمگر آنکه شناسایی دهد به بازیگرانی تاریخی، به یاری ریخت آشکاری از پیچیده گاری که شونده ها، دستورها ی کارو نمادهای پیوستگی به خویشتن مان را باز می شناساند. بنابراین بررسی نماد های پیچیده گاری ( که نه استواری مردم شناسانه ست(87) و نه دگرگون پذیری گاه شناسانه (88)) راه کندوکاش پرسش های بسزاست در ریخت یکتای تاریخی شان(89) .
این رفتار فلسفی می بایست که به بررسی های گوناگون بیانجامد. این بررسی ها شیوه ای همگن دارند یعنی در یک آن پژوهشی باستان شناسانه و تیره شناسانه از کاربردهایی می باشندکه در همزمان به آوند گونه ای شگرد از خردورزی و به آوند بازی هایی دوراندیش برای آزادی خواهی دیده شده اند ؛از دیگر سو این بررسی ها همگنی بینشی خود را در شناسایی ریخت های بی تای تاریخی دارند که در آنها گانگی های پیوستگی ما به چیزها ،به دیگران، به خویشتن مان به پرس و جو گرفته شده اند . آنها همگنی کاربردی خود را در پاسداری از روندار به آزمایش نهادن کاربردهایی هویدا با اندیششی تاریخی و خرده شکافانه می یابند. من نمی دانم که آیا امروزه بایست گفت که گمارش خرده شکافانه هنوز نیازمند به باورداشت به روشن وایی هست یا نه؛ اما دنباله رو ی این اندیشه ام که این گمارش نیازمند کار کردن روی کران های ماست به این معنا که می باید کاری شکیبا به ناشکیبایی ما برای آزادی ریخت دهد.
.2
Berinische Monatschrift